-
کیش ، مات..................
چهارشنبه 10 آبانماه سال 1385 06:50
حالا که فکرش را می کنم می بینم : عشق من یک بازی یک نفره بود . چهار فصلش را می گویم . توی هرم تابستان رخوت بعد از ظهر هایش ... میان خش خش برگها و بارش مداوم باران روی روسری گلدار من وقتی که از عشق تب داشتم.... وقتی که برف یکریز می بارید و من پشت شیشه روی( های) خودم درشت می نوشتم ((دوستت دارم عاشقیت بی سبب))...... عشق...
-
برای عروسک خانوم تنها
جمعه 14 مهرماه سال 1385 22:39
- اره قربونت برم برام حرف بزن - اخه تو خسته ای از صبح زود که من بیدارت کردم رفتی سر کار ااااااااااااووووووووووووووووووووووومیذونی چقد میشه؟ - آره می دونم قلقلی آتیشپاره -دستمو چرا می کشی خوب می خوام بوست کنم دستت بوس می خواذ بیا بیا بیا بیا دستتو بوس کنم خستگیش در یبره -می خوام برات قصه بگم قصه یه آدم بزرگه که می...
-
کاری نداری؟
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1385 17:42
می نشینم روی زمین توی فرو رفتگی زیر کابینت سرم را یکبری می کنم همه چیز یکبری می شود حتی خیال تو قل می خورد و تق می خورد به گوشه کاسه سرم.تق! خیال تو اینروزها دیگر نرم نیست شده است یک چیزی به سنگینی گلوله خمیر بازی بچه ها و بد رنگ یک خاکستری بی معنی که آنوقتها که خمیر بازی می کردم آخرش که حوصله ام سر می رفت همه رنگها...
-
برای تبعیدی شهر برفها
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1385 23:15
مرا آزار مده ای همه دوست داشتنها چرا نمی خواهی به من عشق بورزی ؟ مرا که در حرکت و ایستایی تو را دوست که نه می پرستم من می چرخم ....... با همه توان می چرخم با ذره ذره جهان دور تو می چرخم چرا می گریزی وقتی که حتی ریسمان عشقم را تکه تکه کرده ای تبری بیاور و پاهایم را قطع کن تا دیگر هرگز از تیر رس نگاهت نتوانم دور شدن به...
-
به رنگ دردناک بنفش
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1385 20:47
این نیمه دیگر صورت من است منی مثل هزاران زن که صورت احساسشان به کلمه ای که لبریز از خشم است اصابت می کند و کبودی می آید کنار پلک چشمش خانه می کند و این درد می ماند و لانه می کند گوشه چشمت و تا چشمت پر اشک می شود دیگر اشکی نمانده خون گریه می کنی برای دردت برای تنهایهایت برای دردی که نمی توان گفت بگذار. پایی که ۲ سال...
-
آنچه که برمن می گذرد
یکشنبه 22 مردادماه سال 1385 21:35
صبوری می کنم ، صبوری را به هم می بافم و هیچ می شود ، گاهی طاقتم طاق می شود و ضجه می زنم و گاهی این ضجه ها به ناله بدل می شود ، ضجه می زنم و تو می شنوی ! ناله می کنم و تو می شنوی ! دیگر خیالت از بابت دل صاحب مرده من خلاص است رد زخم هایت را روی تنم نگاه می کنی و هیچ نمی گویی! صبوری می کنم چون قلبم کف دستت است به اشارتی...
-
قصه دیگر (۳۳ساله شدم)
دوشنبه 16 مردادماه سال 1385 18:01
۳۳ ساله می شوم ساعت ۱۰ و نمی دانم چند دقیقه چه فرق می کند آن چند دقیقه اش همه اش به تمام این سالها در ! ۳۳ ساله می شوم . شما آن نیلوفر ۲۰ ساله را سر خیابان فاطمی ندیدید که در به در به دنبال شمع دانه ای کوچک می گشت می خواست تعداد سالهای عمرش را همه ببینند! شما آن نیلوفر ۱۸ ساله را ندیدید که سرش را به رسم ۱۸ سالگی فرو...
-
برای شاپری۳
یکشنبه 15 مردادماه سال 1385 19:30
دارم برای تو می نویسم شاپری قلب مامانیت که به قلب کوچک تو متصل است اینبار بد جور شکسته ، تکه پاره شده است ، الهی مامانی برایت بمیرد که دلت خون شده . دارم برای تو می نویسم شاپری تو داری چوب دل پر غصه مامانی را می خوری گل من ، مامانی که عمری با دلش زندگی کرده نه با عقلش تو هم داری چوب دل مادرت را می خوری طفلک من . دارم...
-
برای شاپری ۲
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1385 16:18
دارم برای تو می نویسم شاپری یادت می آید که لبهای کوچک قرمزت را به شکمم می چسباندی و میان آن همه آب و گل و برگ دست و پا می زدی ، یادت هست؟ وای چه حس قشنگی داشتیم هر دویمان ! دارم برای تو می نویسم شاپری وقتی که دستهای کوچک چاقت را آرام آرام به دیواره شکمم می کوبیدی یعنی که آهای مامان من اینجام و همه جا یکهو بوی گل نرگس...
-
برای شاپری۱
دوشنبه 2 مردادماه سال 1385 09:15
دارم برای تو می نویسم شاپری ! قصه صد بار تو را مجسم کردن و بعد محو شدنت را ! دارم از تو می نویسم شاپری ! چه روزهای بسیاری که می ایستادم رو به روی همین آیینه قدی و به شکمم نگاه می کردم و دست می کشیدم روی شکمم جایی که قرار بود خانه تو باشد. دارم از تو می نویسم شاپری ، گل قشنگ من ، دخترک معصوم من! دارم از تو می نویسم که...
-
کار
یکشنبه 18 تیرماه سال 1385 16:51
من سخت مشغول کارم.
-
شبانه (سیر سیرم از مشت و لگد)
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1385 03:25
یه شب مهتاب ماه میاد تو خواب منو میبره کوچه به کوچه باغ انگوری باغ آلوچه دره به دره صحرا به صحرا اونجا که شبا پشت بیشه ها یه پری می یاد ترسون و لرزون پاشو می زاره تو آب چشمه شونه می کنه موی پریشون. آخرش یه شب ماه میاد بیرون از سر اون کوه یالای دره روی( این میدون) رد میشه خندون یه شب ماه میاد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!...
-
شیشه قطور فاصله ها
دوشنبه 22 خردادماه سال 1385 02:45
چقدر این شیشه قطور است و چقدر دستهای من از تو دور . چقدر این شیشه قطور است و چقدر چشمهای من از مردمک چشمهای تو پر. چشمهایم مردمک چشمهایت را از بر کردند برای روز مبادا و این روزها سخت همان روز مباداست. چقدر این شیشه قطور است و چقدر سردم می شود وقتی که دستهای تو دور شانه هایم نیست. چقدر دیر هم را پیدا کردیم . و چقدر...
-
دردهای منگنه شده
یکشنبه 14 خردادماه سال 1385 03:51
می دانستی تمام این شبها خورشید درست بالای سر من روی همین مبلی که می خوابم بی هیچ ترحمی تا خود صبح توی چشمهای من زل زد و هیچ دلش به حال من و آن همه قرصی که به نیت خواب می خورم نسوخت. هیچ می دانستی این شبها از ترس تنها ماندن راهی خانه این و آن شده ام و با لبخندی تصنعی زندگی را بازی کرده ام و سر آخر مست روی همین مبل کنار...
-
چشمهایم پشت تاریکی انگشتانم!
دوشنبه 1 خردادماه سال 1385 00:06
چشمهایم را می بندم محکم مثل بچگیهایم میروم پشت بزرگترین مبل خانه پنهان می شوم کوسن را به صورتم فشار می دهم بغض میآید راه گلوی صاحب مرده ام را می گیرد و این چشمهای لعنتی میسوزد و اشک فرو می رود میان کوسن و چه بغضی که یکهو میترکد آن هم بی صدا لبم را می گزم تا صدایم بیرون نیاید سرم را محکم به پشتی مبل می کوبم و آرام می...
-
عکس یادگاری و غربت چشمهای تو
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1385 02:03
تابستان بود چون خوب یادم هست که بوی شور گل کوچیک می دادین. من که خیلی خیلی بچه بودم با شماها که خیلی بچه بودین با مادر بزرگ که موهایش را برای عکس گرفتن میزانپلی کرده بود و هنوز خیلی جوان بود و هنوز انقدر پیر نشده بود که کسی ( مادر) صدایش کند به عکاسخانه رفتیم تا ما سه تا یک عکس یادگاری بگیریم و مادر یک عکس تکی . عکاس...
-
ماهی ها اینبار خواستند روی شن عاشق شوند!
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1385 09:14
رسیدم با یک بغل بوسه با یک بغل نگاه از سر تعجب بعد از ماهها. با بوسه های ناگهانی و طولانی از میان جاده ای پر از برگهای پهن و سبز به سبزی همه شمال خودمان . انگار تمام تنم بی صدا داد می زد که هی می شنوی می خواهمت و نمیدانم او شنید یا که نه توی خیال صورت من گم شده بود جده می رفت و درختها و گلها که انگار برای من فقط من...
-
در سفرم
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1385 16:35
مدتهاست که در سفرم.
-
بهار من
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1384 19:40
بهار من امسال خودش را با بوی خوش تو برایم تعریف می کند.بودن تو شب عید مرا خوش رنگ کرده..........
-
دل من که خشک شد از بس که تو یادت رفت برش داری
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1384 15:55
هنوز بزرگ نشده ام هنوز جدی های دیگران شوخی کوچکیست برایم تو از من یک زن پخته می خواهی که من نیستم من از تو هم بازی شوخی های دلتنگی . تو از من آدم بزرگ می خواهی من از تو یک هم قد یک هم بازی که بشود با او روی تخت افتاد و غش غش به روزگار خندید تو از من یک خانوم می خواهی من از تو یک دل که فقط برای من بتپد دوست دارم خود...
-
رد پا
شنبه 20 اسفندماه سال 1384 23:06
عشقت از خود رد پایی بر جا می گذارد در قلب من، زندگی من........... و در این اثر باقی مانده، در ردپای عشقت در رد پای عشقت،عشقت،عشقت توخودت نمی دانی ولی همیشه با منی!!!با منی!!!!!!
-
وقتی که می شود با یک دست صورتی را به مهربانی در دست بگیری!
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1384 01:23
عزیز دل: گاهی شرایط بی درمان و چاره به نظر می رسند. شاید فرشته ای کسی معشوقی کسی که نفس می کشد در کنار تو باشد . چه می دانم شاید،فقط او را دوباره از خاطر نبر !شاید او هزاران نام داشته باشد برای تو فقط تو .قدم بردار !نزدیکش برو !به آن کسی که در کنارت است کمی نگاه کن کمی فقط کمی و اعتماد کن شاید که دیگر...
-
من پلنگ او ،او ماه من
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1384 00:18
دوست دارد انحصاری او باشم که من هیچوقت در انحصار کسی نبودم و شاید با حسرت به انحصاری بودن این و آن نگاه می کردم.دو سال تمام گذشت تا او خودش نوشت که ماه من است و من پلنگ او پلنگی که برای داشتن او از همه چیز می گذرد. از زندگی از خاطره ها از هوش . او ماه هوش ربای من است ماه شبهای مهتابی ماه زیر ابر آسمانم با هم پنجه به...
-
ماه ارغوانی من
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1384 17:45
دستهایم را در رنگ سبز فرو می کنم تا همه دنیا بدانند که زنده ام من می نویسم از عشق می نویسم و گاهی از دوری که رنگش زرد است. من دختر تجربه های نشنیده ام دختر نارنجی دختر بنفش. من دختر انتظارم که صورتییست بگذارید رنگهای من با همه عالم تفاوت کند امروز که می خندم امروز که توی قلب کوچکم ماه آمد و مهمان من شد ماه سفید من،...
-
ماه و پلنگ
جمعه 28 بهمنماه سال 1384 21:48
خیال خام پلنگ من به سوی ماه پریدن بود و ماه راز بلندایش به روی خاک کشیدن بود پلنگ من دل غمگینم، پرید و پنچه به خالی زد که عشق ماه بلند من،ورای دست رسیدن بود چه سرنوشت غمگینیست که کرم کوچک ابریشم مدام قفس می بافد ولی ،ولی به فکر پریدن بود!!!
-
نامه ای برای خدا
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1384 09:52
خدا سلام می خواهم دردو دل کنم می خواهم از همه آن چه که به سرم آمده بنویسم از همه آنچه به سرم آمده و آنچه به سرم آورده ام.از دورها از نزدیکهاو از انتظار. کاش می شد هیچوقت منتظر نماندمنتظر با گوشهایی تیز برای شنیدن سلامی به گرمی از آن سوی دنیا سلامی که روزها و روزها به انتظارش نشسته ای. وقتی نگاه می کنم می بینم همه عمر...
-
دردهای رفو نشده
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1384 14:26
تخته پشتم یکسره یخ کرده است هر چقدر که لباس می پوشم فایده ندارد من سردم اینجا سرد است این آتش بخاری هم مرا گرم نمی کند قرص می خورم که بخوابم قرص می خورم که زمان بگذرد قرص می خورم که بمیرم. هه ولی مردنی در کار نیست فقط رخوت است که به سراغم می آید نه حتی خواب. این قرصها هیچ کدام دردی از من دوا نمی کند این چمدانهای بسته...
-
برای شازده کوچولو
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1384 16:51
شازده کوچولو گفت رنگی بنویس، برای من بنویس، چشمام پر اشک بود ولی گفتم باشه می نویسم . گفت رنگی بنویس دلم پر خون بود اشکام می ریخت پایین ولی گفتم باشه رنگی می نویسم. گفت قول بده میان گریه و بغض گفتم قول. گفت خوشحال بنویس زار می زدم ولی گفتم باشه خوشحال می نویسم. هر روز ساعتها می آمدم اینجا پاکت سیگارم همین جا فخجان...
-
میروم بی نشانی بی شماره ای بی..............................
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1384 16:25
سلام دارم از این خانه می رم .همون کاری که تو اصرار داشتی. ولی کجا نمیدانم؟ مهم نیست بلاخره توی این شهر بی درو پیکر جایی هم برای من و کتابهایم هست. کسی نیست بدرقه ام کند و به دروغ بگویید تو برو من مثل کوه پشتت هستم خیالت را راحت کنم اصولا همه مردان به ظاهر قدرتمند زندگی من یه جای کارشان ایراد داشت و میلنگید . من همیشه...
-
آخر.............................!
یکشنبه 25 دیماه سال 1384 09:00