جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

به رنگ دردناک بنفش

این نیمه دیگر صورت من است منی مثل هزاران زن که صورت احساسشان به کلمه ای که لبریز از خشم است اصابت می کند و کبودی می آید کنار پلک چشمش خانه می کند و این درد می ماند و لانه می کند گوشه چشمت و تا چشمت پر اشک می شود دیگر اشکی نمانده خون گریه می کنی برای دردت برای تنهایهایت برای دردی که نمی توان گفت بگذار. پایی که ۲ سال است بی وقفه روی تیغ راه رفته . چاک چاک است و تو برای دلواپسی او هیچ نگفته ای . خسته ای از اینکه سرت با هر ضربه ای سنگین می شودخسته ای از اینکه صبح روز بعد با خون دلمه شده ته حلقومت روز را شروع کنی و دوست بداریش با آن زبانی که دیگر مثل مار نیش نمی زند به چشمت مشت می کوبد که تار ببینی و مرده شور مهربانی را ببرند که هفت حرف دارد و من توی م آولش  وا داده ام و این زندگی نکبتی که هیچ چیزش را نفهمیدم حتی دل خوشیش را .

نظرات 33 + ارسال نظر
...سکوت دیوار.. سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:16 ب.ظ http://www.wall.blogsky.com

سلام
درد .سکوت.تنهایی...
اینا چیزهایی هستن که وقتی داشته باشیشون قدر با هم بودن درک می شه

زیتون سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:29 ب.ظ http://zeytoonparvardeh.blogsky.com

بدجوری فشارش دادی جای کبودیمو . شدیدن درد گرفت . اما عادت کردم بهش .خیلی زود. عادت به درد به دیوونگی.
پیشم بیا. تنهام. خوشحال میشم که مهمون بیاد برام.

برای چشمهای براق تو سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:44 ب.ظ http://cheshmhaye-man.blogsky.com

به افق نگاه کن! شاید پرواز پرندگان را در آیینه چشمهایت حس کنی

مهدیس سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:36 ب.ظ http://khatkhatie-mashghayeshab.blogsky.com

سلام
خیلی خوب نمی تونم درکت کنم
اما خیلی درد می کنه
آره؟
یه چیزه دیگه
آدم با امید زنده است
امیدوار باش
موفق باشی

محسن چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:57 ق.ظ

بچه که بودم گهگاه به باغ وحش سراسر نکبت آن شهر کوچک می رفتم .
یک روز که نان را تکه تکه می کردم و به دست آن میمون رزوس می دادم چند لحظه ای که مکث کردم ونگاهش کردم و نان تعارفش نکردم، دستش را از شیارهای بزرگ قفس بیرون آورد و با آن پنجه های کوچکش به موهای کف سرم چنگ انداخت. تا چند روز پوست سرم درد داشت و تا حالا پشیمان که چرا آن روز بلند شدم رفتم و بقیه نان را به دوست گرسنه ام ندادم.
با انواع حیوانات سر و کله زده ام، بازی کرده ام، غذا خورده ام، خوابیده ام ... و فهمیده ام گاهی حتی آن ها هم ....
آدم ها که دیگر جای خود رادارند.

لوتوس چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 04:14 ق.ظ

افسوس
من با تمام خاطره هایم
از خون ٬ که جز حماسه خون نمی سرود
و از غرور٬ غروری که هیچ گاه
خود را چنین حقیر نمی زیست
در انتهای فرصت خود ایستاده ام
و گوش میکنم : نه صدایی
و خیره میشوم : نه زیگ برگ جنبشی
و نام من که نفس ان همه پاکی بود
(( دیگر غبار مقبره ها را هم
بر هم نمیزد))
لرزید و بر دو سوی خویش فرو ریخت

یلدا چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:17 ق.ظ http://ghoorbaghe.blogsky.com

بعد از چندین هفته ننوشتن اینطوری نیلوفر جان..دلم می خواست چند خطی مثله متنه قبلیت نوشته باشی..

یک پیرو از جنس احساس چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:21 ب.ظ http://nothingonlylove.blogfa.com

درود بر تو
نیلوفرکم تو خود معنای مهربانی هستی ... تو که صدای بغض هایی را نمی شکنند می شنویی، تو که دردهایی را که فریاد نمی شوند می بینی، تو که دلواپس منی ... من ، جنس من، جنسی که احساس دارد، نفس می کشد، قلب دارد، قلبی که می شکند، قلبی که دستانی را با خود همراه کرده تا مرهمی بر شکسته هایش بگذارد ... مهربان نیلوفرکم تو مرهم دلهای شکسته ای ... این می تواند یک دلخوشی باشد برای زیستن و عشق آفریدن
در پناه دادار پایدار

حسین پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:47 ب.ظ http://daam.blogsky.com/

سلام من نمی دونم چطوره که تو این مملکت اگه سیاسی هم نباشی اگه شناخته شده هم نباشی اگه نویسنده هم نباشی اگه وووووو فقط مثل گوسفند نباشی(خیلی ببخشید منظور مردم خودمونن!) زندگی به کامت ذهر می شه. مدتی فکر می کنم حتی اینجا هم غریبم. واقعا نمی دونم شما از چی رنجیدین اما خیلی از دوستانم مدتهاست که دیگه رنگ شادی رو ندیدن. به امید روزی بهتر

شبگرد تنها پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 05:45 ب.ظ http://leyan.persianblog.com

درود بر شما دوست گرامی ...........هر چه مرور کردم کمتر یافتم پاسخی را ، واقعیت زندگی همین است که شما گفته اید و اگر گاها غیر از این می بینیم این ما هستیم که جلوه ای دیگر به آن داده ایم یعنی تلاش کرده ایم که خودمان را فریب بدهیم .............. بدرود .

مریم جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:20 ق.ظ http://vanahade.blogfa.com

عزیزم...........

ایگناسیو جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:37 ب.ظ http://paparatzi.persianblog.com

نیلوفر ...

خسته ام

از زندگی صبورانه ام خسته ام

از صبر از حوصله از مهربانی از انتظار خسته ام...

ازاحساساتم از دلتنگی از دردکشیدن از خستگی خسته ام

درد می کشم درد می کشم از قلیلی کلماتم از بیکسی واژه های دلشکسته ام ...

درد می کشم ... مثل کسی که در حال جان دادن است دارم درد می کشم ...

تمام بدنم ٬ استخوانهایم٬ چشمانم٬ درونم٬ قلبم ٬روحم٬ احساسم و حوصله ام درد می کند ...


رضا یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:08 ق.ظ http://reza1354.persianblog.com

خیلی وقت بود ازتون خبر نداشتم.
ممنون که به من سر زدین.
هنوزم خاکستری مینویسی.
زندگی ارزش اینو داره؟؟؟
شاید....

بابونه یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:35 ب.ظ http://www.baboneh77.persianblog.com

کجا بودی دخترک؟؟؟؟؟؟؟؟ هی میومدم و هی تو نبودی و فقط خطوط احساست معلوم بود هنوز.........

رها یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 04:17 ب.ظ http://raharash.blogfa.com

چه قدر غم انگیز و دردناک

واقعا وحشتناکه

امیدوارم هیچکس تجربه نکنه

همدم دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:10 ب.ظ http://www.hamdamms.mihanblog.com

درود... درد و درد و درد وچاره ای نیست جز تحمل و سکوت اگر که عاشق باشی یا فریاد و سراجام دور افکنده شدن از همه کس و همه جا... درد هایت را در خود نگه دار چون سرمایه بزرگ شدن تو هستند و بزرگ بودنت...

ترنج سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:15 ق.ظ http://cheraaei.blogspot.com

سلام ، توئی که نمیشناسمت ولی آنچه خواندم ...
ای وای ...

برای اولین بار است که سر زده ام و برای اولین بار است که در اولین سر زدنم تمام زخم های کوچک و بزرگ زندگی به اندازه ای بزرگ شدند که مرا و قلبم را در خود فرو داده اند.
زنی هستم با تمام حس زنانگی که از زن بودنم هیچ ناخشنود نمیباشم. اما . . .
ای وای بر حقیقت نهفته در پس ِ نوشته ات.

موفق باشی
ترنج

سعید چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:04 ق.ظ http://www.saeed504.blogfa.com/

یک خط ساده از فقر در مقابل . . .

همدم چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:09 ب.ظ http://www.hamdamms.mihanblog.com

درود... سایر نوشته هایت را نیز امروز خواندم... درد ناک است و عاشقانه... همیشه عاشق باشی عزیز و امیدوارم زخمهایت را گذر زمان بهبود بخشد... با تو حرف میزنم برسم همدردی...

اسمانم ابریست جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:49 ب.ظ http://navay-e-del.blogfa.com

نیلو جونم متا سفانه فکر کنم همه ما زن ها این رنگ دردناک یا در جسممون یا در روحمون حس میکنیم.

هنگامه شنبه 1 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:43 ب.ظ http://hengamehhh.blogfa.com/

همه سوغات فقر و بی عدالتی است که ناخواسته به ارمغان آمده

یک زن یک حس یک نقطه یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:28 ق.ظ http://ninahagen.blogfa.com

اجازه سکوت هم نداشته باشی چه ؟

مریم یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:51 ب.ظ http://bito-hargez.blogsky.com

چرا جنسیت گمشده ؟

خیلی سخته که آدم ندونه چه جنسیه نه؟

دلت شاد

بابک فارسی دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:34 ب.ظ http://www.wask blogfa.com

...کاش نیمه دیگر از صورتت همانقدر زیبا باشد که می نویسی ..

یک پیرو از جنس احساس سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:56 ق.ظ

درودی سبز ...

فاطمه سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:59 ق.ظ http://khaharkoochooloo.persianlog.com

انقدر زیبا نوشتی که تمام موهام سیخ شده به بدنم...روم نمیشه بگم بیا وبلاگ منو بخون...اما میذارمش برات...

سوشیانت سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:20 ق.ظ http://soshiant.blogfa.com

فریاد کن !
سکوت کن!
اما ناله نه!
منتظرند ناله هایت را بشنوند. مغرورشان مکن!

تنها در لاریسا سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:55 ب.ظ

مدتها بود ...شاید 2.5 سال ...دربدر دنبال یه همزاد توی این وبلاگها میگشتم و د رنهایت تونستم تور وپیدا کنم
....
چقدر شبیه به منی همزاد ِ من
چقدر زیاد میفهممت ...عزیز ِدل
چقدر این بنفشی دور چشمها برایم اشناست
چقدر
چقدر ...
چند روزهست که رسما کار م رو تعطیل کردم و دارم نفس به نفس با نوشته هات زندگی میکنم و به یاد میاورم
عجیب نوستالژی هست .

شیما سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:51 ب.ظ http://nadaram,sorry

نیلو جونم ۴ سال دانشکده حقوق درس خوندم که ثابت کنم.
چی رو؟همه چیو.اما فقط به یک چیز رسیدم.اینکه همه مثل همند.اما هر روز باید امیدوار بود و هیچ وقت دلیلی برای موندن و زجر کشیدن وجود نداره حتا به بهای دوست داشتن.

توکا خانوم سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 05:03 ب.ظ http://tokatoka.blogfa.com

یه خونه کوچیک ،یه دل کوچیک ،یه زندگی کوچیک .
خوبه ایرادی نداره ولی وقتی همه چیت حتی عشقت یواشکی باشه و دور از چشم همه ، دنیا یه جور دیگه میشه .
وقتی حلال کسی باشی ، زنش باشی و فقط خودت بدونی و خدا و خودش دنیا یه جور دیگه میشه .
وقتی موقتی باشی و دائم بترسی که بزاره بره اونوقت دنیا واقعا یه جور دیگه میشه .
زندگی من از اول تیر امسال یه جور دیگه شده !

هومن سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:24 ب.ظ http://lopo.blogsky.com

اینها تمام بهانه هایست که داری ولی برای گم بودن بهانه هایی بهتر لازم است اگر میخواهی روی خود باوری خودت خط بطلان بکشی

[ بدون نام ] چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:06 ب.ظ

اورانوسی هستم ..
خوبی نیلوفرک از بدو تولد پیدایم نبود. با صدای اولین خش خشهای پاییز من هم آمدم تا دوباره از فصل زرد و نارنجی در امان نباشم.
میدانی فکر میکنم همیشه در این فصل سرد از همه وقت تنها ترم.
تنها مثل اشکهایی که از خانه اشان آواره صورتمان میشوند تا ما با آنها احساساتمان را نمایان کنیم.
نیلوفرم بسیار سردم شده و جایی غیر ازکلبه خاطراتم در ذهنم گرمم نمیکند.
همیشه در ذهنم سطرهایی از غروب او خوانده میشود و گرمای یادش به من امید زی میدهد.

با تاخیر بسیار تولدمان مبارک..
قالب خوب نبود؟

پریسا پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:41 ق.ظ http://ordybehesht.blogfa.com

برای از دست دادن چیزی اول باید صاحب آن بود.ما هیچ وقت در این زندگی صاحب چیزی نیستیم و هیچ وقت چیزی را از دست نمی دهیم.
در این زندگی فقط باید آواز خواند...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد