این نیمه دیگر صورت من است منی مثل هزاران زن که صورت احساسشان به کلمه ای که لبریز از خشم است اصابت می کند و کبودی می آید کنار پلک چشمش خانه می کند و این درد می ماند و لانه می کند گوشه چشمت و تا چشمت پر اشک می شود دیگر اشکی نمانده خون گریه می کنی برای دردت برای تنهایهایت برای دردی که نمی توان گفت بگذار. پایی که ۲ سال است بی وقفه روی تیغ راه رفته . چاک چاک است و تو برای دلواپسی او هیچ نگفته ای . خسته ای از اینکه سرت با هر ضربه ای سنگین می شودخسته ای از اینکه صبح روز بعد با خون دلمه شده ته حلقومت روز را شروع کنی و دوست بداریش با آن زبانی که دیگر مثل مار نیش نمی زند به چشمت مشت می کوبد که تار ببینی و مرده شور مهربانی را ببرند که هفت حرف دارد و من توی م آولش وا داده ام و این زندگی نکبتی که هیچ چیزش را نفهمیدم حتی دل خوشیش را .
سلام
درد .سکوت.تنهایی...
اینا چیزهایی هستن که وقتی داشته باشیشون قدر با هم بودن درک می شه
بدجوری فشارش دادی جای کبودیمو . شدیدن درد گرفت . اما عادت کردم بهش .خیلی زود. عادت به درد به دیوونگی.
پیشم بیا. تنهام. خوشحال میشم که مهمون بیاد برام.
به افق نگاه کن! شاید پرواز پرندگان را در آیینه چشمهایت حس کنی
سلام
خیلی خوب نمی تونم درکت کنم
اما خیلی درد می کنه
آره؟
یه چیزه دیگه
آدم با امید زنده است
امیدوار باش
موفق باشی
بچه که بودم گهگاه به باغ وحش سراسر نکبت آن شهر کوچک می رفتم .
یک روز که نان را تکه تکه می کردم و به دست آن میمون رزوس می دادم چند لحظه ای که مکث کردم ونگاهش کردم و نان تعارفش نکردم، دستش را از شیارهای بزرگ قفس بیرون آورد و با آن پنجه های کوچکش به موهای کف سرم چنگ انداخت. تا چند روز پوست سرم درد داشت و تا حالا پشیمان که چرا آن روز بلند شدم رفتم و بقیه نان را به دوست گرسنه ام ندادم.
با انواع حیوانات سر و کله زده ام، بازی کرده ام، غذا خورده ام، خوابیده ام ... و فهمیده ام گاهی حتی آن ها هم ....
آدم ها که دیگر جای خود رادارند.
افسوس
من با تمام خاطره هایم
از خون ٬ که جز حماسه خون نمی سرود
و از غرور٬ غروری که هیچ گاه
خود را چنین حقیر نمی زیست
در انتهای فرصت خود ایستاده ام
و گوش میکنم : نه صدایی
و خیره میشوم : نه زیگ برگ جنبشی
و نام من که نفس ان همه پاکی بود
(( دیگر غبار مقبره ها را هم
بر هم نمیزد))
لرزید و بر دو سوی خویش فرو ریخت
بعد از چندین هفته ننوشتن اینطوری نیلوفر جان..دلم می خواست چند خطی مثله متنه قبلیت نوشته باشی..
درود بر تو
نیلوفرکم تو خود معنای مهربانی هستی ... تو که صدای بغض هایی را نمی شکنند می شنویی، تو که دردهایی را که فریاد نمی شوند می بینی، تو که دلواپس منی ... من ، جنس من، جنسی که احساس دارد، نفس می کشد، قلب دارد، قلبی که می شکند، قلبی که دستانی را با خود همراه کرده تا مرهمی بر شکسته هایش بگذارد ... مهربان نیلوفرکم تو مرهم دلهای شکسته ای ... این می تواند یک دلخوشی باشد برای زیستن و عشق آفریدن
در پناه دادار پایدار
سلام من نمی دونم چطوره که تو این مملکت اگه سیاسی هم نباشی اگه شناخته شده هم نباشی اگه نویسنده هم نباشی اگه وووووو فقط مثل گوسفند نباشی(خیلی ببخشید منظور مردم خودمونن!) زندگی به کامت ذهر می شه. مدتی فکر می کنم حتی اینجا هم غریبم. واقعا نمی دونم شما از چی رنجیدین اما خیلی از دوستانم مدتهاست که دیگه رنگ شادی رو ندیدن. به امید روزی بهتر
درود بر شما دوست گرامی ...........هر چه مرور کردم کمتر یافتم پاسخی را ، واقعیت زندگی همین است که شما گفته اید و اگر گاها غیر از این می بینیم این ما هستیم که جلوه ای دیگر به آن داده ایم یعنی تلاش کرده ایم که خودمان را فریب بدهیم .............. بدرود .
عزیزم...........
نیلوفر ...
خسته ام
از زندگی صبورانه ام خسته ام
از صبر از حوصله از مهربانی از انتظار خسته ام...
ازاحساساتم از دلتنگی از دردکشیدن از خستگی خسته ام
درد می کشم درد می کشم از قلیلی کلماتم از بیکسی واژه های دلشکسته ام ...
درد می کشم ... مثل کسی که در حال جان دادن است دارم درد می کشم ...
تمام بدنم ٬ استخوانهایم٬ چشمانم٬ درونم٬ قلبم ٬روحم٬ احساسم و حوصله ام درد می کند ...
خیلی وقت بود ازتون خبر نداشتم.
ممنون که به من سر زدین.
هنوزم خاکستری مینویسی.
زندگی ارزش اینو داره؟؟؟
شاید....
کجا بودی دخترک؟؟؟؟؟؟؟؟ هی میومدم و هی تو نبودی و فقط خطوط احساست معلوم بود هنوز.........
چه قدر غم انگیز و دردناک
واقعا وحشتناکه
امیدوارم هیچکس تجربه نکنه
درود... درد و درد و درد وچاره ای نیست جز تحمل و سکوت اگر که عاشق باشی یا فریاد و سراجام دور افکنده شدن از همه کس و همه جا... درد هایت را در خود نگه دار چون سرمایه بزرگ شدن تو هستند و بزرگ بودنت...
سلام ، توئی که نمیشناسمت ولی آنچه خواندم ...
ای وای ...
برای اولین بار است که سر زده ام و برای اولین بار است که در اولین سر زدنم تمام زخم های کوچک و بزرگ زندگی به اندازه ای بزرگ شدند که مرا و قلبم را در خود فرو داده اند.
زنی هستم با تمام حس زنانگی که از زن بودنم هیچ ناخشنود نمیباشم. اما . . .
ای وای بر حقیقت نهفته در پس ِ نوشته ات.
موفق باشی
ترنج
یک خط ساده از فقر در مقابل . . .
درود... سایر نوشته هایت را نیز امروز خواندم... درد ناک است و عاشقانه... همیشه عاشق باشی عزیز و امیدوارم زخمهایت را گذر زمان بهبود بخشد... با تو حرف میزنم برسم همدردی...
نیلو جونم متا سفانه فکر کنم همه ما زن ها این رنگ دردناک یا در جسممون یا در روحمون حس میکنیم.
همه سوغات فقر و بی عدالتی است که ناخواسته به ارمغان آمده
اجازه سکوت هم نداشته باشی چه ؟
چرا جنسیت گمشده ؟
خیلی سخته که آدم ندونه چه جنسیه نه؟
دلت شاد
...کاش نیمه دیگر از صورتت همانقدر زیبا باشد که می نویسی ..
درودی سبز ...
انقدر زیبا نوشتی که تمام موهام سیخ شده به بدنم...روم نمیشه بگم بیا وبلاگ منو بخون...اما میذارمش برات...
فریاد کن !
سکوت کن!
اما ناله نه!
منتظرند ناله هایت را بشنوند. مغرورشان مکن!
مدتها بود ...شاید 2.5 سال ...دربدر دنبال یه همزاد توی این وبلاگها میگشتم و د رنهایت تونستم تور وپیدا کنم
....
چقدر شبیه به منی همزاد ِ من
چقدر زیاد میفهممت ...عزیز ِدل
چقدر این بنفشی دور چشمها برایم اشناست
چقدر
چقدر ...
چند روزهست که رسما کار م رو تعطیل کردم و دارم نفس به نفس با نوشته هات زندگی میکنم و به یاد میاورم
عجیب نوستالژی هست .
نیلو جونم ۴ سال دانشکده حقوق درس خوندم که ثابت کنم.
چی رو؟همه چیو.اما فقط به یک چیز رسیدم.اینکه همه مثل همند.اما هر روز باید امیدوار بود و هیچ وقت دلیلی برای موندن و زجر کشیدن وجود نداره حتا به بهای دوست داشتن.
یه خونه کوچیک ،یه دل کوچیک ،یه زندگی کوچیک .
خوبه ایرادی نداره ولی وقتی همه چیت حتی عشقت یواشکی باشه و دور از چشم همه ، دنیا یه جور دیگه میشه .
وقتی حلال کسی باشی ، زنش باشی و فقط خودت بدونی و خدا و خودش دنیا یه جور دیگه میشه .
وقتی موقتی باشی و دائم بترسی که بزاره بره اونوقت دنیا واقعا یه جور دیگه میشه .
زندگی من از اول تیر امسال یه جور دیگه شده !
اینها تمام بهانه هایست که داری ولی برای گم بودن بهانه هایی بهتر لازم است اگر میخواهی روی خود باوری خودت خط بطلان بکشی
اورانوسی هستم ..
خوبی نیلوفرک از بدو تولد پیدایم نبود. با صدای اولین خش خشهای پاییز من هم آمدم تا دوباره از فصل زرد و نارنجی در امان نباشم.
میدانی فکر میکنم همیشه در این فصل سرد از همه وقت تنها ترم.
تنها مثل اشکهایی که از خانه اشان آواره صورتمان میشوند تا ما با آنها احساساتمان را نمایان کنیم.
نیلوفرم بسیار سردم شده و جایی غیر ازکلبه خاطراتم در ذهنم گرمم نمیکند.
همیشه در ذهنم سطرهایی از غروب او خوانده میشود و گرمای یادش به من امید زی میدهد.
با تاخیر بسیار تولدمان مبارک..
قالب خوب نبود؟
برای از دست دادن چیزی اول باید صاحب آن بود.ما هیچ وقت در این زندگی صاحب چیزی نیستیم و هیچ وقت چیزی را از دست نمی دهیم.
در این زندگی فقط باید آواز خواند...