می نشینم روی زمین توی فرو رفتگی زیر کابینت سرم را یکبری می کنم همه چیز یکبری می شود حتی خیال تو قل می خورد و تق می خورد به گوشه کاسه سرم.تق! خیال تو اینروزها دیگر نرم نیست شده است یک چیزی به سنگینی گلوله خمیر بازی بچه ها و بد رنگ یک خاکستری بی معنی که آنوقتها که خمیر بازی می کردم آخرش که حوصله ام سر می رفت همه رنگها را با هم قاطی می کردم و این رنگ زشت بی خاصیت درست می شد. نمی خواهم بگوییم که دیگر دوستت ندارم ولی دوست دارم که بدانی می فهمم که روی انگشت نگهم می داری . حتی گاهی حوصله ات را سر می برم و می خواهی از شرم راحت شوی . بارها و بارها خواستم شرم را بکنم و بروم ولی یک چیزی توی این دل گفت نه روز من از وقتی شروع می شود که به تو می گوییم این آخرین تلفن من به توست و هم تو و هم می دانیم که نیست .
خسته ام خسته ام کاری نداری؟ نه قربانت مواظب خودت باش
و من داد می زنم می شنوی این آخرین خداحافظیست و تو می گویی خوب مراقب خودت باش و من داد می زنم داد می زنم داد می زنم.......................
سلام
از قلمت خوشم می یاد خودت رو برای گفتن اونچه که تو دلته اذیت نمی کنی روان می نویسی
بمن هم سر بزن اگرچه هیچوقت به قشنگی قلمت نمینویسم
نمی دونم....تو میدونی داریم کجا میریم...یا بهتره بگم : تو میدونی داریم به کجا کشیده میشیم؟....میدونی این دل وامانده چرا اینقدر هوار میکشه...چرا اینقدر خسته است...
تو میدونی چرا هی داد میزنیم؟........
نیلوفر خسته ام....این نیلوفر هم این گوشه خسته است...مونده است....
نیلوفر تو میدونی چرا؟؟؟؟؟؟
نه تو هم نمیدونی....من هم نمی دونم....
...........
.......
اهای اقای خدا توی میدونی چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نیلوفرکم بر تو درودی سبز
می فهمم که نمی توانی ، یعنی می خواهی که نتوانیبار آخرت باشد، چرا که تمامش نکرده ای ... تمامش کن ... زیر کابینت نشین، بیا مثل بچگی هامون بشین رو کابینت، پاهاتو هم تا می تونی تکون بده، بذار تا همه حرصت خالی بشهپف بی آنکه به پایان فکر کنی ف در فکر یک آغاز باش ... فردا صبح جمعه بهترین لباسهایت را بر تن کن!!! خدا را شکر آیینه همیشه هست، بنشین و مقابل آیینه همه حرفهایی را می خواهی تلفنی بگویی ، فریاد کن، آن وقت گیسوانت را شانه بزن و با چهره ای بشاش یک روز قشنگ را بی آنکه اندیشه پایانی در آن باشد آغاز کن!!! به تو پیشنهاد می کنم بهترین غذاها را برای خودت بپزی ... یک معده خالی زود آدمی را از کوره درمی برد، بعد از آن هم می توانی به لمیدن روی کاناپه و نوشیدن یک فنجان چای فکر کنی، عزیزکم زندگی می تواند به خوشایندی نوشیدن چای باشد، بنوش ولذت ببر ...
در پناه دادار پایدار
دریغ و درد که زن بودم.......
نمیتونم بگم تا چه حد عاشق نوشته هاتم...موفق باشی..خیلی وقته وبلاگتو میخونم..خیلی دوسش دارم.
عالی است
همیشگی سبز باشید
درود بر شما ، باور کنید این وضعیت اکثر آدمها امروز است .
خب این یکی رو خیلی خوب اومده بودی آدم با هاش همزاد پنداری می کنه...منم وقتی می دونم ....داد می زنم...
سلام
وب قشنگی داری
وقت نکردم نوشته های ماههای گذشتت رو هم بخونم
ولی حتما همشو میخونم چون قشنگ مینویس
موفق باشی
آرش
چرا گاهی ( بخون اغلب!) کسی فریادمون رو نمیشنوه ؟!؟!؟
سلام خوبه شایدم از خوب بیشتر اما
یه سردرگمی عجیبی تویه نوشته هات وول می خوره انگار مطمعن (املارو داری) نیستی با این حال خال کردم به منم سر بزن اگه تونستی منو لینک کن موفق باشی