هر روز که میام اینجا و نوشته هاتو می خونم.همیشه هم یه جوری میشم.خیلی از نوشته هاتو چندین بار خوندم.خیلی از نوشته هاتو وقتی می خونم از جام نمی تونم بلند شم.بعضی از نوشته هاتو که می خونم پا میشم میرم بیرون و ۱-۲ ساعت بدون اینکه متوجه گذر زمان بشم فقط راه میرم.گاهی که میرسم خونه از سرما دیگه دستو پام حس نداره. نمی دونی نوشته هات با من چی کار میکنه.اما مثل معتادها باز هم میا و باز هم میام.ای کاش میتونستم حد اقل کمی از دردتو بگیرم. خیلی دلم میخواد باهام حرف بزنی.شاید بهم امیل زدی.
سلام..از تاخیر..عذر میخوام...بیماریم به اوج خودش رسیده بود...!!خب اینی که نوشتی امیدوارم که فقط یه متن باشه!!چون من هیچ وقت نمیتونم ببینم که اینجا آخر باشه..!
شاید به قول این دوستمون شما قوی تر از این حرفها باید باشید.
ریزش باران است و تصادف چترها. قدم زدن هم چیز خوبی است اگر خیس شوی و بی وقفه به جان مادرت دعا کنی که تو را بیست سال دیرتر به دنیا آورده که زیر این باران جوان باشی... اصلا هم مهم نیست که خوبی یا نه. مهم تر این است که باران خوب است. البته خوبی از خودتان است اما همینجوری که نمی شود عاشق شد. عشق هم خوب است بسته به اینکه چگونه تعریفش کنی.
چشم در برابر چشم
دست در برابر دست
قلب در برابر قلب
عشق در برابر عشق..
اما این هم خوب نیست. من خوبم. تو هم باش. بودن البته چیزی را تغییر نمی دهد." تنها بودن" مهم است. مهم این است که تنها هم که باشی عاشق باشی. چه باران ببارد چه نه. چه چتر دستت بگیری چه نه...تصادف هم که اصلا مهم نیست..هست؟
...........................................ای نقطه ها ادامه دارند تا هر کجا که بروی....................................خوب باشی در ادامه نقطه ها..................فقط همین...حرف بهتری نمی دانم............خوب باشی..............
مینویسم بیآنکه خواسته باشم. همچنانکه تا بهحال زنده بودهام بدون آنکه خواستهباشم و زندگیکردهام نه بهگونهای که خواستهباشم!....
می نویسم تا کاغذهایم از سیاهی برق بزنند و نمی دانم چه می خواهم از این همه نوشته...از جان این کاغذهای بخت برگشته و جان خودم...
بسیار خوشحال شدم و روحیه گرفتم وقتی کامنت زیبای شما رو دیدم و به روز شدم.. خوبان همیشه در دل جای دارند. و هیچ گاه فراموش نمی شوند. راستی نگفتی این فقط یک متن بوده؟! به امید دیدار
سلام نیلوفر جان منم امیدوارم این آخر اون آخری نباشه که باعث بشه پیوند هممون از هم بریده بشه. خیلی ها به تو و به نوشته هات عادت کردن . اون ها رو داغدار نکن. یک جایی خوندم نوشته بود: دیر می آییم ، زود خسته می شویم و لابد زودتر هم از یاد می بریم.
س. جعفریان
سهشنبه 27 دیماه سال 1384 ساعت 01:18 ق.ظ
نمی دونم تا حالا سر زدین به وبلاگ نیلوفر یا نه. اگه نرفتین و دلتون میخواد با خوندن یه شعر و شنیدن یه قطعه نشئه بشین، بفرمایید.
واه واه (واسه هیچکی اینقدر سنگ تموم نذاشتم که واسه تو گذاشتما) با این جمله گداشتمت تو لینک روزانه ام. من قربون خودم برم چقدر بهت لطف دارم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
میشود در فاصله روزمرگی همیشه به سکوت سایه پناه جست میشود چشمها را بست و پشت چراغهای چشمک زن قرمز از رویاهای فراموش شده آسمانی تازه ساخت اما باز این آسمان هم ابرهایش بلد نیستند کی ببارند درد این است در آسمان رویاهامان هم آدمهای بی چتر زیر باران به هم دروغ میگویند شاید کمی کمرنگ تر و باران باز معصومانه چشمهاشان را میپوشاند فاجعه این است سری به من بزن با تبادل لینک موافقی؟
آخر؟! امیدوارم این نقطه پایان نوید سر سطر دیگه ای باشه. این فلسفه زندگیه. زمین خوردن و دوباره پا شدن! می دونی همه چشم می دوزن به چطوری دوباره سر پا شدن مون؟
سلام خوب هستین اول اینکه عیدتون مبارک من یکی از بازدید کننده گان وبلاگ شما هستم ببخشید تا حالا نظر ندادم و الان دادم خیلی زیبا بود به من هم یه سری بزنید موفق باشید یا علی خداحافظ.
خیلی وقته وبلاگت رو میخونم... اما... چی میشه گفت وقتی میفهمی و از دستت کاری برنمیآد... البته یه بارم تو برام کامنت گذاشتی ..حدود دو ماه قبل.. خیلی خوب مینویسی..غمگین هست.. اما واقعیته.
باور نمی کنم که این پایان باشد که تازه ابتدای شروعی تازه است .تو قوی تر از این حرفهایی
سلام... چرا آهنگ اینجا اینجوریه. شما ایمیل نداری؟ میتونم ازتون بخوام منو ادد کنید. خوشحال میشم بیشتر با شما آشنا بشم
هر روز که میام اینجا و نوشته هاتو می خونم.همیشه هم یه جوری میشم.خیلی از نوشته هاتو چندین بار خوندم.خیلی از نوشته هاتو وقتی می خونم از جام نمی تونم بلند شم.بعضی از نوشته هاتو که می خونم پا میشم میرم بیرون و ۱-۲ ساعت بدون اینکه متوجه گذر زمان بشم فقط راه میرم.گاهی که میرسم خونه از سرما دیگه دستو پام حس نداره. نمی دونی نوشته هات با من چی کار میکنه.اما مثل معتادها باز هم میا و باز هم میام.ای کاش میتونستم حد اقل کمی از دردتو بگیرم.
خیلی دلم میخواد باهام حرف بزنی.شاید بهم امیل زدی.
سلام..از تاخیر..عذر میخوام...بیماریم به اوج خودش رسیده بود...!!خب اینی که نوشتی امیدوارم که فقط یه متن باشه!!چون من هیچ وقت نمیتونم ببینم که اینجا آخر باشه..!
شاید به قول این دوستمون شما قوی تر از این حرفها باید باشید.
ریزش باران است و تصادف چترها. قدم زدن هم چیز خوبی است اگر خیس شوی و بی وقفه به جان مادرت دعا کنی که تو را بیست سال دیرتر به دنیا آورده که زیر این باران جوان باشی... اصلا هم مهم نیست که خوبی یا نه. مهم تر این است که باران خوب است. البته خوبی از خودتان است اما همینجوری که نمی شود عاشق شد. عشق هم خوب است بسته به اینکه چگونه تعریفش کنی.
چشم در برابر چشم
دست در برابر دست
قلب در برابر قلب
عشق در برابر عشق..
اما این هم خوب نیست. من خوبم. تو هم باش. بودن البته چیزی را تغییر نمی دهد." تنها بودن" مهم است. مهم این است که تنها هم که باشی عاشق باشی. چه باران ببارد چه نه. چه چتر دستت بگیری چه نه...تصادف هم که اصلا مهم نیست..هست؟
to ghavi hasti , to ghavi hasti
...........................................ای نقطه ها ادامه دارند تا هر کجا که بروی....................................خوب باشی در ادامه نقطه ها..................فقط همین...حرف بهتری نمی دانم............خوب باشی..............
میگن هر پایانی یه شروع جدیده.اما من خیلی بهش ایمان ندارم.من همون شروعو میخوام نه شروع جدیدو.امیدوارم ..
تو خوبی؟
مینویسم بیآنکه خواسته باشم. همچنانکه تا بهحال زنده بودهام بدون آنکه خواستهباشم و زندگیکردهام نه بهگونهای که خواستهباشم!....
می نویسم تا کاغذهایم از سیاهی برق بزنند و نمی دانم چه می خواهم از این همه نوشته...از جان این کاغذهای بخت برگشته و جان خودم...
بسیار خوشحال شدم و روحیه گرفتم وقتی کامنت زیبای شما رو دیدم و به روز شدم..
خوبان همیشه در دل جای دارند. و هیچ گاه فراموش نمی شوند. راستی نگفتی این فقط یک متن بوده؟!
به امید دیدار
رفتی و با تو نه انگار که من...عادت خوردن یک حادثه در بشقابی ست...بی سبب ....
آه...
غم تنهایی من باشد بعد...
تو نیستی را چه کنم؟
سلام نیلوفر جان
منم امیدوارم این آخر اون آخری نباشه که باعث بشه پیوند هممون از هم بریده بشه.
خیلی ها به تو و به نوشته هات عادت کردن . اون ها رو داغدار نکن.
یک جایی خوندم نوشته بود:
دیر می آییم ، زود خسته می شویم و لابد زودتر هم از یاد می بریم.
نمی دونم تا حالا سر زدین به وبلاگ نیلوفر یا نه. اگه نرفتین و دلتون میخواد با خوندن یه شعر و شنیدن یه قطعه نشئه بشین، بفرمایید.
واه واه (واسه هیچکی اینقدر سنگ تموم نذاشتم که واسه تو گذاشتما) با این جمله گداشتمت تو لینک روزانه ام. من قربون خودم برم چقدر بهت لطف دارم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
میشود در فاصله روزمرگی همیشه به سکوت سایه پناه جست میشود چشمها را بست و پشت چراغهای چشمک زن قرمز از رویاهای فراموش شده آسمانی تازه ساخت اما باز این آسمان هم ابرهایش بلد نیستند کی ببارند درد این است در آسمان رویاهامان هم آدمهای بی چتر زیر باران به هم دروغ میگویند شاید کمی کمرنگ تر و باران باز معصومانه چشمهاشان را میپوشاند فاجعه این است سری به من بزن با تبادل لینک موافقی؟
آخر؟! امیدوارم این نقطه پایان نوید سر سطر دیگه ای باشه. این فلسفه زندگیه. زمین خوردن و دوباره پا شدن! می دونی همه چشم می دوزن به چطوری دوباره سر پا شدن مون؟
سلام خوب هستین اول اینکه عیدتون مبارک من یکی از بازدید کننده گان وبلاگ شما هستم ببخشید تا حالا نظر ندادم و الان دادم خیلی زیبا بود به من هم یه سری بزنید موفق باشید
یا علی خداحافظ.
لطفا بمونید و به نوشتن ادامه بدید.شما تنها کسی هستید که منو بیاد خودم میاندازید.
دوست عزیزم فقط یک کلام می گویم . ارزش تمام خوبیهای دنیا را برایتان قائلم . قابل تقدیر و سپاسید
خیلی وقته وبلاگت رو میخونم... اما... چی میشه گفت وقتی میفهمی و از دستت کاری برنمیآد... البته یه بارم تو برام کامنت گذاشتی ..حدود دو ماه قبل.. خیلی خوب مینویسی..غمگین هست.. اما واقعیته.
نگو که به آخر رسیدی...نگو...
ای کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی
یا از پس صد هزار سال از پی هم
چون غنچه امید بر دمیدن بودی