حالا که فکرش را می کنم می بینم :
عشق من یک بازی یک نفره بود .
چهار فصلش را می گویم .
توی هرم تابستان رخوت بعد از ظهر هایش ...
میان خش خش برگها و بارش مداوم باران روی روسری گلدار من وقتی که از عشق تب داشتم....
وقتی که برف یکریز می بارید و من پشت شیشه روی( های) خودم درشت می نوشتم ((دوستت
دارم عاشقیت بی سبب))......
عشق من یک بازی یک نفره بود مثل لی لی کردن توی حیاط تابستان وقتی که همه خوابند وسط
چسبناکی هوا . خودم سنگ می انداختم خودم می پریدم و خودم می باختم....
عشق یک بازی یک نفره بود وقتی که فهمیدند که عاشقم همین تو با رفتارت ، با حرفهای پر از کنایه
ات توی تنهایی تنها ترم می گذاشتی ، تنها ماندم ، تنها از این روزگار بی پیر سیلی خوردم ، تنهایی
اشک توی چشمهایم جمع شد و یکهو فرو ریخت ، تنهایی درد کشیدم ، تنهایی از ترس دلم از هم
پاشید، و تنهایی صدایم در نیامد چون عاشقت بودم........
عشق یک بازی یک نفره بود یادت که هست که گاهی آنقدر حالت خوش بود که من به صدایت دل
خوش می کردم وبعد یکهو به رفتنهای طولانیت بی تاب و زخم خورده.....
راستی که عشق من به تو راه رفتن روی آتش بود و گم شدن توی دود و سوختن میان بازیمان که
اسمش را عشق گذاشتیم بوی سوختگی گوشت تنم را هیچ فهمیدی؟
عشق من به تو یک بازی یک نفره بود که تو از سر لجبازی که هیچ به سن و سالت نمی آمد ۲ یا۳
نفره اش کردی و این دیگر بازی نبود کثافتی بود که با زبان بی زبانی حالیم کردی اگر تو را می خوا
هم آن را هم باید بخواهم و...............
و من میان این آتش بازی دلخراش تو روی شیشه های شکسته راه رفتم با سری از تاج تیغ میان
آتشی که با تو به پا کرده بودم و ........................
روی تیغ و شیشه با تاجی از خار و میان آتش و پوشت انداختن هر روزه می توانستم تحمل کنم
ولی تقسیم دلبستگی آنچنان عمیق را با تمام آتش بازیهایش و سوختنش را با هم بازی دوم و
سوم و شراکتی تو بگو چگونه تن می دادم باورش امروز برای خودم هم دشوار است و........
و امروز با خود خودم نجوا می کنم ، نه کلنجار می روم ، دعوا می کنم نیلوفرک باز هم راه را به
اشتباه آمدی باز هم فرو رفتی و باز هم قلبت را کف دستت گذاشتی و تا ته خط دویدی باز هم
سوختی و حتی بوی سوختنت مشام هیچ کس را نیازرد توی خودت تهی شدی و دل خوشی ها
یت را به خط و ربطی از او و غالب اوقات به ناز و کرشمهای که خودت هرگز نداشته ای به جان و دل
خریدی با هر سازش رقصیدی اگر چه رقص نمی دانستی با هر اخمی دلت هزار بار لرزید که نکند
برود و تنهاتر شوی با هر بی خبری نیمه عمر شدی و با هر بار رفتنش تکه ای از دلت را کند و با
خود برد که برد .................
و عشق توی سرنوشت من نبود حتی یک نفره بازی کردنش مثال زندگی که همه تکنفره می بازیم
من باختم..........................
و انتهای قصه همین بود کیش ، مات!!!!
یک تبسم زیرکانه و یک عروسک بازی کودکانه کافی بودبرای عاشق شدنم وتو این کار را کردی...
و من مثل کودکی عاشقت شدم و مثل قصه پدر بزرگ، تو شدی شاهزاده سوار بر اسب سفید و من پری قصه ها.
و چه قدر ساده عاشقم کردی و از آن ساده تر رهایم کردی.
گفتم : بمان شاهزاده زیبا! ... من بی تو میمیرم.
خندیدی و گفتی : بازی بود... گفتم : بازی زیبایی بود پس بیا بازی کنیم.
گفتی : من بزرگ شدم، من دیگر بازی نمی کنم .
گفتم : مگر بزرگ ها بازی نمی کنند ؟ گفتی بازی نه! زندگی می کنند.
گفتم : پس بیا زندگی کنیم، مثل بازی.گفتی : زندگی بازی نیست.
گفتم : پس حالا با عشقتو چه کنم؟
گفتی : رهایش کن، بازی بود، زندگی کن . گفتم :
" پس من تاهمیشه کودکت خواهم ماند"
زخم هات التیام پیدا می کنه و کم کم به جا هاشون عادت می کنی ولی هر بار که حرف از عشق بشه ، می سوزند و تو به این سوختن هم عادت می کنی ، به همه چیز می شه عادت کرد
من از میان همه شما٬
منتظر کسی بودم٬
که نیامد!
...
نمیدونم چرا این شعر رو نوشتم...
٬گاهی کم میاریم ٬ گاهی بیشتر از گهگاهی...اما خوب که فکر کنی عروسک خانم و شاپری واسه همین روزات کنارت هستن....
...
هرروز نمیومدم که امروز غمگین بخونمت...هنوز هم مثل ان هرروز ها ٬ منتظر شادی هات هستم...دوست دارم همیشه خوب باشی ــ گرچه خوب میدونم این دوست داشتن من توی این روزهای بی پدر ٬ بعیده...ــ اما تو خوب باش!
میدونم که غریبه ام با حس هر کس که هر کس حس خودشو داره ولی سعی کن کنار بیایی و این دفعه دو سرش رو بگیری
من وانهاده بودم .......
من را رها کرده بودند........و حالا به شمارش خانه های لی لی می نشینم در این بعد از ظهر غریب و سنگ صاف و سفیدم را بر می دارم و به خانه می روم.......تنها........
سلام
ببخشید من تازه پام ا ینجا باز شده
میشه بپرسم جنسیتتون چی بوده وکی وکجا گمش کردین
کمکی ازدست من برمی اید ایا
درخدمتیم
تکه ای از رمان "واقعی " اثر سال بلو:
درون گرایی تو باید رازی باشد که کسی را به وجد نیاورد. ارزش آن را هم دارد. آن مثل قدیمی را یادت هست؟
سئوال: فرق میان جهالت و تجاهل چیست؟
جواب: نمی دانم و نمی خواهم بدانم.
می فهمم...
عشق چیست؟
گفته شد ه است که عشق گیج کنند ه است. این گفته به خصوص در مورد مردان
صدق پیدا می کند ومردان سر تا پا با تستسترون پر شده اند .این مقدار فراوان
تستسترون آنان را به مر حله اول روند عاشق شدن راهنمایی می کند.
طی مر حله شیفتگی مردان چنان از تستسترون سر شارند که بسیار به
سختی می توانند بگویند کدام جاده سر بالا یا سرازیر است
سلام
سر می زنی؟
وقتی می خوندم اشک تو چشمام جمع شدم!
همیشه یک نفره بازی کردم! و چقدر درد ناک... بازی که دو نفره است نمیشه تک نفره بازی کرد ... وقتی بیشتر از دو نفر هم باشه که خیلی درد ناک تر...
درودی سبز
کیش و مات معنایی ندارد وقتی هنوز صفحه ای هست و مهره ها نیز ...
دستانت که اراده کنند بازی دوباره آغاز می شود ، نیلوفرکم یادت باشد عشق تمام نمی شود.
غمگین مینویسی.
پیش منم بیا، خوشحال میشم تبادل لینک داشته باشیم.
من هم مثل خودم نموندم: خیال می کردم این حرف های نزده آدم رو قوی تر می کنه، گندیدم
ولی نیلوفر عزیز
همشو خوندم.از ۸۲ تا ۸۵
نمیدونم چرا ولی انگار همه نوشتهات نوشته های من واسه اون سایه شوم زندگیم بود
توی عشق آدم نمی بازه !
ما نمی بازیم
ما را میبازند !
پرنده ها چه بی صدا رفتندو
باران چه پر ترانه باز امد...
برگها چه پر غرور رنگ می بازندو
خدا حافظ چه بی هنگام می تازد.
... لحظه ها چه ارام و سنگین
زخم خود را در دلم می نوارند.
شاید بودن هیچکدوم ما یا یکی بودن قصه هامون تشکر نخواد.همه این نوشتن ها رخنه های دلتنگی هامونه...
منم ممنون از ...محبتی که داری.
نمیدونم به ادماایی که به خاطر هوس بازیشون دیگران رو زجر میدن چی میشه گفت !
تو هم غصه نخور
اما عشق های الان هم تاریخ مصرف داره !
اما عشق واقعی هیچوقت تاریخ مصرف نداره
پس چیزی که من و امثال من توش گم شدیم هیچوقت نمیتونه عشق باشه
به هر جا که بوی پگاهم را برایم ارمغان بیاورد ناخودآگاه سرک
میکشم تا شاید جای پاهایش را لمس کنم . برایم بگو از او
و آنچه که از او میدانی . تشنه ام . تشنه شنیدن از یاد فرزند
یاری ام کن اگر میتوانی .
سلام
خوبی عزیزم؟
همه اینایی که گفتی درد بود نه یه شعر و خیلی قشنگ بود انقدر که با حرارتش دل یخی منو ذوب کرد