جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

دردهای رفو نشده

تخته پشتم یکسره یخ کرده است هر چقدر که لباس می پوشم فایده ندارد من سردم اینجا سرد است این آتش بخاری هم مرا گرم نمی کند قرص می خورم که بخوابم قرص می خورم که زمان بگذرد قرص می خورم که بمیرم. هه ولی مردنی در کار نیست فقط رخوت است که به سراغم می آید نه حتی خواب. این قرصها هیچ کدام دردی از من دوا نمی کند این چمدانهای بسته این کتابهای توی کارتن این من که این روزها میان بودن و نبودن نبودن را انتخاب کرده ام و چشمهایی که آن ته ته اش هم دیگر نه گرمایی هست نه برق شیطنت و دهانی که دیگر نه به خنده از ته دلی  باز می شود نه به دوستت دارمی! و دلی که دیگر دل من نیست دل من که می تپید پی هر چیزی!و روزها دارند می گذرند و دیگر بر نخواهند گشت آی روزهای رفته بر خواهید گشت؟ نه

می دانم تلخ می نویسم می دانم آن نیلوفر گاهی شاد توی هیاهو توی دلتنگی گم شد . دستم نمی رود دروغ بنویسم دستم نمی رود بنویسم آهای من خوشبختم بنویسم چیزی میان این روزگار گم نکرده ام.پس تحملم کنید نصیحتم نکنید . 

نظرات 20 + ارسال نظر
الناز یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 07:20 ب.ظ http://www.eli-baran.persianblog.com

سلام .همیشه میخواندمت از آن زمان صفحه ی سیاه شیشه را با سفید رنگ میزدی و هیچ کس را به میهمانی پاسخ نمیخواندی.تمام دردهای رفو نشده را همه را...

مریم یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:58 ب.ظ http://wchapter.persianblog.com

عزیزم من ایمان دارم به رویش ...

لوتوس دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:10 ق.ظ http://coffeelotus.persianblog.com

تحملی در کار نیست..دوست داشتنی هستی...تو و دلت و نوشته هایت ٬ هرچند غمگین...
اینجایی که من هستم هم سرد است...سرد سرد...انقدر سردم که گویی هیچ گاه گرم نبوده ام(که می گویند بوده ام٬ از بودن ها چه حاصل ؟!)...
ای عزیز دلم...

شیدا دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:35 ب.ظ

خیال میکردم در کنار ساحل با خدا قدم میزنم
در اسمان تصویری از زندگی خود دیدم
در هر قسمت ?جای پا دیدم
یکی متعلق به من و دیگری برای خدا
وقتی اخرین تصویر زندگیم را دیدم
به جای پا روی شن نگاه کردم
دیدم که چندین زمان در زندگیم فقط یک جای پا بیشتر نیست
دریافتم در سخترین لحظات زندگیم بوده
برای رفع ابهامم از خدا سوال کردم
خدایا فرمودی اگر به تو ایمان بیاورم هیچ زمان تنهایم نمیگذاری
چرا زمانی که بیشترین نیاز را به تو داشتم تنهایم گذاشتی؟؟؟
خدا فرمود::::فرزند عزیزم
تو را دوست دارم و تنهایت نمیگذارم
در مواقع سختی اگر می بینی یک جای پا بیشتر نیست
***در ان لحظات تو را بدوش کشیدم***

گوشه دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:09 ب.ظ http://goushe.persianblog.com

نیچه می گه هر زخمی که منو نکشه سخت ترم می کنه. پتک می خوری، سخت می شی، سفت می شی، فولاد می شی، بهت اعتماد می کنن، بهت تکیه می کنن... هیچ وقت هیچ کس نمی فهمه چه به سر قلب و روحت اومده.

سیروس دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 03:22 ب.ظ

متاسفم اگه این حرفا واقعیت دارن ...گفته بودم بهم بگو اگه کمکی از دستم برمیاد! یا من خیلی کوچیکم و یا تو دیگه به کسی اعتماد نداری

گنجشکک اشی مشی دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 09:46 ب.ظ http://ommidvar.blogfa.com/

دورود/

ما همه مسافران این کاروانسرای پر از رهگذریم .

گاهی شادی وقتی باشد .. برای از یاد بردن رفته ها و بی اعتنایی به آنها که از پی می آیند ...

یک به درک و شانه ای بالا انداخته از بی تفاوتی در قبال آنان که بود و نبودشان یکی است اساسی ترین مسکن این روزهاست .
راستی دلگیر نصیحتها نباش ...
گاهی زمان نشنیدن این هم میرسد ..

وقت خوش ./././././././././.

افشین دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:25 ب.ظ http://www.limotorsh1.blogfa.com

سلام .میشه یه لطفی کنی بگی موزیک متن وبلاگت از کیه و از چه آلبومی؟

امید دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:13 ب.ظ

سلام
من تمام وبلاگتو خوندم ولی هر گز احساس نکردم تلخ می نویسی بلکه تو تابلویی می کشی که تلخی را با نگاهی دیگر نه به رنگی سباهی بلکه سرخ نقاشی می کنی
زندگی ما آدما همینه ولی فرق تو اینه که فراموش کردنو فراموش کردی و نخواستی مانند نگاهای بی روح مردمان این روزگار شانهایت را بالا بندازی که به جهندم گور پدرش ....
می داتی مدتهاست که دارد نسل نیکانی مانند تو منقرض می شود . پس بمان و بنویس که یادمان نرود چقدر راحت می شود به نا مردی مردی که این داغ غمناک را به جای گذاشته شد

امید
یک اینترن

امید دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:44 ب.ظ

توکلاس چشم تو زنگا همه ریاضیه
همیشه التماس من با چشم تو موازییه

تو کلاس چشم تو زنگا یه وقت جغرافیه
ما دریا رو می خواهیم چیکار چشمای نازت کافیه

توی کلاس چشم تو گاهی می شه زنگ زبان
دوست دارم یاد نمی دن بلد بودیم ما بیش از آن

تو کلاس چشم تو یه وقتا زنگ فیزیکه
آهنربایی؟ که دلم انقد به چشات نزدیکه

تو کلاس چشم تو یه زنگی به نام جبر
از چشم تو ناز کردن و از دل من همیشه صبر

توی کلاس تو یه زنگه اسمش احتما ل
شاید تو این زنگ برسیم به آرزویهای محا ل

توی کلاس چشم تو بر مداد قرمزه
دفتر مشقمون بر از جمله بی تو هرگز

توی کلاس چشم تو میز بر یادگاریه
بیشتر میزامون بر از چرا دوسم نداریه

تو کلاس چشم تو دلا همیشه عاشقه
من شنیدم کلاس تو دشتای شقایقه
و کلاس چشم تو یه وقتا زنگ هنر
فایده نداره واسه تو هر چی می گم کمه

تو کلاس چشم تو از کل دنیا اومدن
بیدار شدم چه خوابی بود انگار زنگو زدنت

Shine سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:22 ق.ظ http://myownnothingness.blogspot.com/

دنیای غم انگیز نادرستی داریم...
خیلی ها سهمشان را در اشتباه یک باور ساده از دست داده اند ،
خیلی ها رفتند رو به راهی دور ،
که نه دریچه ای چشم به راه و
نه دریایی که پیش رو.....

بدون امضا سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:25 ق.ظ http://bedoneemzaa.blogsky.com

با تو سردم می شود دلتنگ می شوم غصه می خورم می خندم و هنوز دوستت دارم نیلوفرک

کتایون سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:04 ب.ظ

خواندنت را روز عشق آغاز میکنم. روز تلخی ست همچون نوشته هایت. لیک تا اعماقم میبویمت و تورا در خود میبینم. تورا میبلعم حتی اگر چون قهوه قجری تلخ و کشنده باشی. بسیار دوستت دارم.

کتایون سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:15 ب.ظ

خواندنت را روز عشق آغاز میکنم. روز تلخی ست همچون نوشته هایت. لیک تا اعماقم میبویمت و تورا در خود میبینم. تورا میبلعم حتی اگر چون قهوه قجری تلخ و کشنده باشی. بسیار دوستت دارم.

مثل آب برای شکلات چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:02 ق.ظ http://tita.blogfa.com

جز دلداری و تائید یا نصیحت و تکذیب کاری ازمون بر نمیاد.فقط می تونیم بگیم نمی تونیم فقط بشنویم!

لوتوس چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:35 ق.ظ http://coffeelotus.persianblog.com

بهتر از حرف گوشه نمی شد گفت...

[ بدون نام ] چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:21 ق.ظ http://www.wall.blogsky.com

نمرت ۲۰

نفرین شده چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 06:58 ب.ظ http://golekhamoosh.persianblog.com

همیشه فقط گداها بودن که هیچ وقت ادعای خوشبختی نداشتن..
حالا
بالاخره ما
ما ها..
..

ژولی پولی جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 12:59 ق.ظ http://paparatzi.persianblog.com

_آرزوها ؟

_خود را می بازند

در هماهنگی بی رحم هزاران در

_بسته؟

_آری، پیوسته ، بسته ، بسته

_خسته خواهی شد

علی بی غم پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 03:17 ق.ظ

تحمل کن عزیز دل شکسته تحمل کن بپای شمع خاموش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد