دوست دارد انحصاری او باشم که من هیچوقت در انحصار کسی نبودم و شاید با حسرت به انحصاری بودن این و آن نگاه می
کردم.دو سال تمام گذشت تا او خودش نوشت که ماه من است و من پلنگ او پلنگی که برای داشتن او از همه چیز می
گذرد. از زندگی از خاطره ها از هوش . او ماه هوش ربای من است ماه شبهای مهتابی ماه زیر ابر آسمانم با هم پنجه به پنجه
شدیم پوست هم را دریدیم تا به اینجای قصه رسیدیم او ماه شبهای تار من شد من محصور قشنگی او . او ماه شبهای من شد
و من پلنگ مجنون او.
از در انحصار کشیدناشون خندم میگیره...گاهی فکر میکنم چرا این موجودات اسمانی! فکر نمی کنن
پلنگ من! نور مهتابیم را فقط بسوی تو پرتاب میکنم و تو که آئینه من هستی این نور را صد چندان میکنی و از آن رنگین کمانی میسازی و حلقه آتشی می شود که از میان آن می پری و در بازوان من آرام میگیری و بازوانم مرهم میشود برای تن سوخته ات.
دوستت دارم نیلوفرکم!
هر چند خیلی از دستت دلخورم که جواب سوالم را ندادی ولی این دلیل نمیشه که لینکت نکنم در وبلاگم و هر روز سر بهت سر نزنم تا پستهای قشنگت را بخونم
من هم یه ماه خوشگل داشتم واسه خودم که شبا میشد تو برکه دیدش و باهاش درددل گفت. هیچوقت که جوابمو نمیداد اما لااقل خیالم راحت بود که میشنوه! حالا ماه کوچولوم چند وقتیه که از برکه من رفته. دلم نمیخواد بشنوم رفته تو یه برکه دیگه داره به درد یه دل تنهای غریبه گوش میکنه. ولی رفته! شاید هم باید برم سراغشو تو برکه دیگرون بگیرم. اونوقت شبا یواشکی سر بکشم از پشت دیواری و فقط ببینمش تو برکه ای و هیچی نگم. درددلم بمونه واسه برکه خالی خودم!
وبلاگت، قلمت، و این موسیقی، می دونی، یه جورایی برام آشناست... به من سر بزن! تو دو پست آخری و کامنت هاشون، مطلبی زیر عنوان ام الخبائث است این، شاید برات جالب باشه.
چشمهای من٬ نور و روشنائی خود را از برق چشمهای تو میگیرد. همانگونه که ماه نور خود را از خورشید!
ممنون که خانه ام را افتتاح کردی و با قطره قطره های جوهر صادقانه و درخشان قلمت آن را چراغانی و مزین ...!
نیلوفرک مجنون !چه قشنگ!
ماه و پلنگ ...
Cool
سلام
زیبا بود
پایدار باشید....
نیلوفر جان خیلی عالی خسته نباشی خیلی خوشحال میشم با هم در ارتباط باشیم من صنم از تبریز هستم ای دی من بالا هست .مرسی