صبوری می کنم ، صبوری را به هم می بافم و هیچ می شود ، گاهی طاقتم طاق می شود و ضجه می زنم و گاهی این ضجه ها به ناله بدل می شود ، ضجه می زنم و تو می شنوی ! ناله می کنم و تو می شنوی ! دیگر خیالت از بابت دل صاحب مرده من خلاص است رد زخم هایت را روی تنم نگاه می کنی و هیچ نمی گویی! صبوری می کنم چون قلبم کف دستت است به اشارتی می توانی له اش کنی این سوراخ سوراخ بی صاحب را ولی فقط نگاه می کنی حتی نمی بینی !حتی نمی خواهی بشنوی که داد می زنم که ( انسان برای عشق زنده است نه برای زندگی ) اگر که دل داشته باشد گوش می کنی ولی نمی شنوی ! می گویم مرگ نقطه ندارد. به راحتی کشیدن تیغ بر رگ است می گویی دیگر بزرگ شده ای برو هر کار که فکر می کنی درست است بکن ! می گویم مرگ نقطه ندارد . گوش می کنی ولی نمی شنوی ! می گویم زندگی نقطه دارد لامصب بی دین بیا زندگی کنیم بیا ! گوش می کنی ولی نمی شنوی ! داد می زنم می گویم من در تو زندگی می کنم در تو نفس می کشم نگاه می کنی و می گویی ( دروغ چهار حرف دارد) باشد من دروغگو تا کی باید دروغهایم را هر روز مرور کنم بنویسم دوره کنم چون دروغ چهار حرف دارد و من چقدر داد بزنم آهای دور از دستهایم پر تنهایهایم شکست بس نیست!
در میان تاریکی
ترا صدا کردم
سکوت بود و نسیم
که پرده را میبرد....
...
این روزا این چهارخط از شعر فروغ رو هی زمزمه میکنم و به هرجایی سرک میکشم ٬ قصه همینه...
نیلوفر جونم تو رو خدا اینقدر بی تابی نکن عزیزم
میدونم حرفای منم فقط برای اینه که بدونی باهات همدردی میکنم ایشالا همه چی درست میشه برات دعا میکنم...
پری دریایی برای عشق پرنس از همه چیز گذشت،
اما پرنس عروس دیگری برگزید،
قصر پدرم، پادشاه همه ی پری ها و دریا مردها را ترک کردم،
همان جایی که روی سنگهای مروارید گونه اش،
باغ جلبکهای سبز در اهتزاز بودند،
خواهرهای عزیزم
و دریای مهربان را پشت سر گذاشتم
برای عشق یک پرنس،
در ان طرف دریا روی خشکی ها
زبانم را ساحر ستاند
تا شربت جادو به من دهد
( و دریغا که دیگر هرگز اوازی دریایی نتوانم خواند)
دمم شد دوپای ادمیزادان
تا بر روی انها برقصم و پایکوبی کنم
دردا که جز با خون و درد نتوانم رقصید
بهایی بیش از زندگی ام پرداخت کردم
تا او به من عشق بورزد.
پرنس عروس دیگری برگزید
و من هرگز این پایان را دوست نداشتم:
با هم شادی کنان زندگی کردند; پس من مردم.
اما سخنی دارم
با شما پری های دریایی امروزی
هرگز برای عشق پرنس ها،
از انچه هستید دست برندارید
کسی نمی داند، شاید او مرا با دمم بیشتر دوست می داشت
صبوری تا لحظه مرگ ؟؟؟ همین است ناگزیر زندگی؟؟؟ اگر گریزی بود جز صبوری آنرا انتخاب میکردم!!!!!!!
خوب می نویسی... تولدت هم مبارک !
درودی سبز
کاش می شد قصه دل را نوشت، آن وقت چاه گمراهی تنها یک گمراه را در خود می بلعید
کاش می شد حرفهای دل را گفت ، آن وقت در ابتدای هر بیراهه ای نام بیراهه حک می شد
کاش می شد دردها را در کنار هم چید و آیینه ای ساخت ...
می دانی تو دردهایی اشنا را فریاد می زنی؟؟؟
نیلوفرک! خوب من ...
باز صبوری کن، اما خاطراتت را در چشمه ای بشوی، دلت را بتکان! چشمهایت را شمع محفل جانان کن!!!
می دانم می دانی که پیرو چه می گوید! کمترینش اینکه در تعداد شمع هایی که هر ساله فوت می کنیم برابریم ...
می دانی ، نه؟؟؟؟؟
وقتی ۲۰ ساله بودم فکر می کردم ۳۰ سالگی چقدر زیاد است و حالا فکر میکنم که ۳۰ سالگی چقدر کم است....
نیلوفر عزیزم میدونم گفتنش؛ هیچ سودی نداره.ولی کاش اینقدر خودت رو عذاب ندی .اینقدر روحت سلاخی نکنی!!زندگی خیلی وقت ها تلخ میشه تلخ تلخ.
راست میگی مرگ نقطه نداره.ولی عشق ۵تا!! نقطه داره.
امیدوارم اتفاق هایی که دوست داری دز زندگیت رخ بده.
سلام دوست عزیزم.
بهت سر زدم و نوشته هات رو خواندم. بوی درد میداد. ناراحت شدم. ولی بهت میگم تنها یکی را میشناسم که از شنیدن اینهمه بغض دردت رو چاره میکنه... بهم سر بزن تا با هم بیشتر آشنا بشیم...منتظرت هستم.
خب... مثل اینکه خیلی از اینجا خوشم آمده!
لینک دادم به اینجا.
سلام
نوشته ات را خوندم.
صبوری می کنم ، صبوری را به هم می بافم و هیچ می شود
واقعا زیبا بود.
وبلاگه شما در دله وبلاگم جا گرفت .
صبوری...تا مدار ٬مدارا...مرگ...
قلبت رو هیچ وقت کف دست کسی نذار
قلب آدم همه چیز آدمه
من همیشه توی یک سنینی در گذشته ام گیر کردهام.کجا و به چه قیمت نمی دانم ام آینده و حال را حراج می کنم برای گذشته ام.
هیچ گمشده ایی نبود گویی که گمشدگان را پناه خوبی است . . .
درود بر تو، درودی سبز ...
و با آرزوی شادکامی
در پناه دادار پایدار
جنسیت گم شده....
جنسیت گم شده ...
تنم تمام تنم تا نخورده تنها شد
پشیز پیکر من پا نگشته پیدا شد
ز دور این شب تاریک بی غروب دروغ
صدای صادق صدام مرد و غوغا شد
شبی شبانه ز ترس عروج صبح سپید
لباس بر تن خود کرد و باز دعوا شد
کبوتر کر همسایه ام کمی خندید
به قصه های مکرر دوباره شیدا شد
تمام شعر مرا تو به ماه بخشیدی
وماه تابش رویا به قعر شبها شد
چه بود آمدنت تا نیایی و ناله
نگفته شکوه کند از منی که رسوا شد
چو کوه در نظرم آن قدر ابهت داشت
به شوق قله شدن تپه در تقلا شد
ومن به چشم ترحم به دره ها گفتم
شما چقدر حقیرید و باز دعوا شد
کویر کودکیم کاغذی بدون کلام
کلام گربه ام آمد کویر دریا شد
تمام روز را تمام روز را گریستم...
و درد هنوز دامنه دارد...
تا ابد...
نیلوفر عزیز با اشک اومدم نوشته تو خوندم با گریه رفتم ...
نیلوفر...
دریا نیز می میرد...
مدتهاست که می خوانمت گفته بودم قبلا نیلوفرک
میگذارمت ان گوشه سمت راست بابونه.... با اجازه
جناب آقای اسد زاده
من متوجه درد هستم منتظر تایید حضرت عالی و یا سایر دوستان نیستم و اگر می بینید این کامنت دونی باز است برای تایید گرفتن از شمایی نیست که نه منو تا به حال دیدین نه چیزی از زندگیم می دونین نه تا به امروز با من حرف زدین یا چت کردین پس لطف کنیدمرحمت کرده ما را مس کنید و مطمئن باشید من اگر حتی خواننده ای هم نداشته باشم هر وقت که این دل بی درمان دردش گرفت می آیم و اینجا می نویسم!
بهتر شدی نیلوفرک؟....
پایان شب سیه سفید است!
تولدت مبارک!
درود
می فهمم تو را و چون خودم تورا نمی فهمم ... چرا همیشه تکرار می کنیم آنچه را که اشتباه است؟؟؟چرا؟؟؟
درود بر شما ایرانیان عزیز آیا موافق هستید که یک جشن باشکوه برای کوروش بزرگ در 7 آبان که روز حقوق بشر است در پاسارگاد برگذار شود؟ www.irhc.blogsky.com
نظرات شما فانوس راه ما خواهد بود
چند وقته کتاب ندارم می شینم پای این کامپیوتر و نوشته های گذشته رو می خونم و رسیدم به چند تا از نوشته های پارسال تو که ذخیره شون کرده بودم....دلم هواتو کرد ....تو واقعا قشنک می نویسی
سلامی به زیبایی همه بانوان ایران و البته جهان!!!
بنام به زنانی که در تمام طول تاریخ در زندان هوس مردان اسیر بودند!!!
به یاد زنانی که برای به دست آوردن حقوق انسانی خویش بپا خواستند!!!
من هیچگاه نمی گویم مردان علت سر خوردگی زنان بوده اند!!!
بلکه مقصر را خود زنان میدانم!!!
سلام... بیایید با هم زن را انسان بدانیم!!! حتما به من سر بزن... مطالب جالب و بیدار کننده ای در مورد صیغه و فحشا و کنیز و مطالب بیدار کننده دیگر!!!
نیلوفرم اون روزی که پست بالا رو دیدم خیلی خوشحال شدم.خوشحالم که خطوط احساست اینقدر خوش رنگ و شاد شده.امیدوارم همینطور بمونه!
لینکت میذارم.امیدوارم نگی که این کارو نکنم!!
ومن تلخی مردی را به تو هدیه میکنم که ساعتها و ساعتها به ماه تنها خیره ماند...
سلام
بار اولمه که میام بد نمی نویسی
نترس حتی اگه خواب باشه بازم حال وهواتو عوض می کنه
ممنون
منتظرتم
نوشته هایت را که میخوانم دردم میگیرد... بهتر بگویم، دردم یر باز میکند... دردت را میفهمم، نه آگونه که خودت لمس میکنی، به شیوه ی خودم... عاشق باشی تا همیشه...
...
به وسعت تمام ِ دردها ...
...
فقط میتونم بگم میفهمم
وقتی که متنی رو خوندم که تک تک کلماتش دیالوگ دیشب من با کسی بود که دلم را میان دستانش جا گذاشته بودم
...
خیلی به تو نزدیکم
خیلی
خیلی
سلام دوست عزیز وبلاگتون بسیار ساده و زیباست امیدوارم
همیشه موفق باشی و وبلاگتون بهتر از همیشه باشه خوشحال میشم به منم سر بزنی
ترانه را میخوانم برای او که دوستش میدارم برای او که
منزلگاه ابدیت من است بای
سلام دوست عزیز من لینکت کردم خواستی میتونی لینکم کنی وبلاگ رو آپ کردم
خوشحالم میکنی سر بزنی تا بد یا حق[گل][قلب
سلام کسی که جنسیتش رو گم کرده
سر بزن نزار تنها باشم آخه هیچ دوستی ندارم جز تنهایی و این وبلاگم رو دارم
آپ کردن خوشحالم میکنی سر بزنی تاها تر از همیشه ام به خدا
[قلب شکسته][گریه]
سلام کسی که جمسیتش گم شده آپ کردم سر بزن بهم موفق باشی[گل]منتظر حضور گرمت هستم
[قلب]
ای چشمان من!
ای همسفران غم های من!
ببارید تا شاید با بارش شما کویر تشنه پر سوز دل من سیراب شود
ببارید تا دشت سوخته دلم طراوت یابد
تا شاید اقیانوس را شرمنده کنید
سلام دوست جونم آپ کردم سر بزن
بابا عالیه بهتر از این نمی شه موفق باشی[گل]
دوست دار تو تنها ترین مریم
سلام خوبی دوست عزیزم خیلی قشنگه موفق باشی شرمنده نمی تونم زود زود بهت سر بزنم واقعا معذرت میخوام
دوست دار تو تنها ترین مریم
سلام دوست من وبلاگ زیبا و سرشار از احساسی دارید واقعا متحول شدم خوشحال می شم به تنهایی های منم سربزنید با اجازتون از عکس زیبا تو نم استفاده کردم
خوابت را آشفته مباد
خوش ترین هذیانه
خزه سبز لطیفی ست
که در برکه آرامش تو
میروید