جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

جمعه۲۳آبان۱۳۸۲تکه ای از یک نامه بلند قدیمی ۴!!!!!!

دوست داشتم که می رفتم می رفتم به یک جای دور به یک جای خیلی دور!دور می شدم . می رفتم جایی که هیچ آشنایی نبود جایی که هیچ چیزش مرا به یاد تو نمی اندازد. هیچ خیابانی !هیچ مغازه ای هیچ...........! دوست داشتم می توانستم توی آیینه به خودم زل بزنم توی چشمهای خودم و بلند بگویم که دیگر تو نیستی ! که دیگر دوست داشتنی نیست !!!!به دستهایم نگاه می کردم به مو هایم به پوست صورتم !!!!!کاش کسی بود و سر من داد می زد که نمی توانم با این تن به جایی بروم !!!!!!مگر می شود به وقت رفتن تنم را اینجا جا بگذارم و بعد بروم؟؟تنم هم تو را به یاد من می آورد!!!!!و اگر خوب به آیینه نگاه کنم جای دستهای تو را بر پوست صورتم خواهم دید که چه خوب مانده!!!!!!!!!!!!!!!(زمستان۱۳۸۰)