جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

تمام آن چیز هایی که از دست رفت!!!!!

پنج شنبه 12 تیر 1382

چه کسی بچه گیهای از دست رفته مرا به من بر خوا هد گر داند؟؟؟ بچه گیهایی که میان صدای شعار و چشم تر سان مادر گذشت .بچه گیهایی که ناگهان میان ازدهام راه پیمایی دست کوچک من از دستش ول شد و او رفت و من ماندم به حال خود! چه کسی هفت سالگی معصوم مرا به من بر می گر داند همان وقت که در ظلمات پناهگاه با عروسکهایم خوش بودم بی خیال چشم تر مادر جان و صدای مداوم ذکر یا علییش!چه کسی شبهای پانزده سالگیم را به من پس خواهد داد شبهایی که پر بود از وحشت مرگ و صدای زوزه موشک!چه کسی بیست سالگی قشنگ عاشق مرا که صورتش از سیلی وحشیانه ای متورم شده بود را به من بر می گرداند؟؟؟چه کسی روزهای جوانیم را دانشجوییم را که ما بین پارچه های کلفت و سیاه مقنه و روپوش کفن کرده ام دوباره به من خواهد داد؟؟و حالا وحالا در آستانه سی سالگی کدامین دست بر تن احساس سوخته نسل من مرحم خواهد بود ؟؟احساسی که میان ورقهای تاریخ این سالهای سرد و سخت سوخت و از یادها رفت!می حواهند چه چیز را به من پس بدهند بچه گیم را ؟؟؟ هفت سالگیم را ؟؟؟ پانزده سالگی یا بیست سالگیم ؟؟ کدام را؟؟ با زخمهای تن سوخته نسل من چه می کنند ؟؟به خدا که تن من درد دارد؟؟ من خوب میدانم این جاهای سوختگی تا ابد بر تن عاشق نسل من می ماند. خوب می دانم!!!!!!!