-
........................
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1382 22:45
سه شنبه 10 تیر 1382 با تمام سادگی کودکانه ام و با تمام شور و حالی که از یادش قلبم به درد می آید میگویم: من هم رای خودم را از شما پس میگیرم آقای خاتمی!( کاش آنروز هر دو پایم شکسته بود!!!!!!!!)
-
روزهایی همه شکل هم!۱
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1382 22:44
یکشنبه 08 تیر 1382 همه روزهایم شکل هم شده است خیلی وقت است که اینطور شده است ملال آور ویکنواخت به ملال آوری همه زنگهای بعد از ظهر مدرسه که انگار کش می امدند. همه صبح هایم شبیه هم است همه ظهرهایم شبیه هم است وهمه غروبها وشبهایم!!!!!!!!!!در یک سکوت چسبناک من و او با هم زندگی می کنیم و او راضیست! و این...
-
آن خیابان .......................!
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1382 22:43
چهار شنبه 04 تیر 1382 کارگرهای محترم شهرداری چه خوب سروتنت را شسته اند!هیچ ردی از خون بر تنت نیست!!!!!!!!!!!!!هیچ صدایی نیست انگار که همه ساکنینت به یکباره مرده اند انگار که از اول اصلا ساکنی نداشته ای!همه جا ساکت است همه در خانه هایشان را قفل کرده اند ودارند سعی می کنند از دیدن سریالهای مزخرف تلویزیون لذت ببرند!چه...
-
پایت را بردار!
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1382 22:42
شنبه 31 خرداد 1382 سرت داد زدم و با تحقیر نگاهت کردم از تو متنفر بودم اینرا خوب از برق چشمهایم فهمیدی ! برای همین دستت را دراز کردی و انتهای خیابان را نشان دادی که یعنی برو! و اینبار انگار که من نمی خواستم که بروم می خواستم همان جا باستم و همه حقهای عالم را کف دست توی مفلوک پیزوری بگذارم که برای سالم ماندنت هر پنج قدم...
-
زندگی در حباب!
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1382 22:41
دوشنبه 26 خرداد 1382 کر بودن چه عالم غریبیست ! انگار که در حباب باشی همه صداها گنگ است و نا مفهوم! آخ!!!!!!
-
خیابان بچگی هایم!
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1382 22:40
شنبه 24 خرداد 1382 خیابان بچه گیهایم غمگین است!همه تنش بوی دود گرفته است! جا به جای تنش زخمیست! درد دارد!درد!!!!!!کاش دوباره بچه بودم کاش تو دوباره مثلآن وقتها خوشحال بودی! کاشکی هیچوقت گلویت از مزه گاز اشک آور نمی سوخت!و چشمها یت پر از اشک نمی شد!غصه ات را نمیتوانم که ببینم؟ تو شاهد شیرین ترین و تلخ ترین روزهای من...
-
تب!
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1382 22:39
پنج شنبه 22 خرداد 1382 وقتی که آدم تب دارد سقف اتاق انگار می آید درست ۱۰ سانتی صورت آدم! انگار همه چیز کش می آید دراز میشود وچسبناک !انگار که نفس آدم می آید درست پشت ردیف دندانها همان جا می ایستد!!!!! امروز تب داشتم تب و لرز ۴ تا پتو انداخته بودم روی خودم ولی باز مثل بید می لرزیدم!!!!!!!ولی آلان بهترم!!!!!
-
مزه تلخ گاز اشک آور!!!!!!!!!
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1382 22:38
چهار شنبه 21 خرداد 1382 کاش اصلا نگاهم نمی کردی وقتی که با نفرت و ترس آنقدر زل زدم به تو که سرت را بالا کردی و با چشمهای روستاییت نگاهم کردی!و به من که داشتم با حرص دندانهایم را روی هم فشار میدادم وسرم را به نشانه تاسف تکان میدادم چه ابلهانه خندیدی درست مثل بچه کوچک پررویی که کار بدی کرده باشد که خودش هم بداند و باز...
-
سلام سشنبه عزیز:
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1382 22:37
سه شنبه 20 خرداد 1382 همیشه وقتی هنوز کامپیوتر را روشن نکردم یه عالمه حرف همین جور پشت سر هم صف میکشن دم گوشم همدیگر رو هل میدن میگن نیلوفر جون من من ! ولی تا کامپوتر رو روشن میکنم میبینم ای وای هیچی تو مغزم نیست انگار هل می شم انگار که یه بچه کوچولوام که توی یه مهمونی جلو یه عالمه آدم وایسادم و همه بروبر دارم نگاهم...
-
ها ها ها ها!!!!!!!!!!!!!!!!!
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1382 22:01
دوشنبه 19 خرداد 1382 آخ راحت شدم ثبت شد با کلی تردید نوشتم فردا فردا دوباره می نویسم!
-
می خوا هم امشب برای تو بنویسم(!)
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1382 22:00
دوشنبه 19 خرداد 1382 جالبه مگه نه؟؟ دارم این نوشته را برای تو می نویسم برای تو که دیگر در این نزدیکیها نیستی برای تو که نیستی که مثل همه دیوانگی هایمان تو بشینی و من تند و تند روی شلوار تو بنویسم!!!!خیلی وقت است که از تو خبری نیست شاید بازم چمدان را بسته اید و اینبار کجای نقشه مقصد است!؟؟؟؟اصلا شاید من دارم برای یک...
-
هنوز زیاد متبحر نشده ام!
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1382 21:47
یکشنبه 18 خرداد 1382+ وای از صبح کلی نوشتم ولی هیچی به هیچی همه اش از دست رفت!اه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه نتونستم هیچ چیزی رو ثبت کنم!واقعا که! ولی من از رو نمی رم!قــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــول!!!!!!!!!!!!!!فردا دوباره شروع می کنم!
-
بعد از ننوشتنها!!!!!!
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1382 21:44
شنبه 17 خرداد 1382 خیلی وقت است که ننوشته ام خیلی وقت شاید یک جور قهر کردن بود با هر چه کاغذ و نوشتن و ............!شایدم یک جور لج کر ده بودم با خودم! نمی دانم! دیشب کلی اینجا نوشتم کلی ولی نتوانستم که آن را در بلاگ ثبت کنم! امروز حالم بهتر است! احساس مریضی را دارم که تازه از رختخواب بیماری پاشده است! دارم با خودم...
-
صفحه ای برای تمام تنهایی های من:
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1382 21:42
یکشنبه 11 خرداد 1382 می دانید بعد از چند وقت دارم می نویسم؟؟؟؟ بعد از مدتها! بعد از روزها و روزها! صفحه من ؛حس خوبیست داشتنش! که مینویسی!که جایی هست که بنویسی! حس تلخیست خیلی تلخ ! بگذریم اول هر کاری یک کم سخت هست ولی باید که بتوانم این دیگر باید است! تایپ کردن برایم یک کم سخت است ولی عادت می کنم من به چیزهای سخت تر...
-
تمام امشب به تو فکر خواهم کرد !
سهشنبه 17 تیرماه سال 1382 18:16
تمام امشب را به تو فکر خواهم کرد .میان تمام سکوتی که کوچه ها را پر کرده است و به تصویر تو نگاه خواهم کرد و به چشمهای مظلوم و باهوشت وقتی که آن پیراهن خونین را بالای سرت گرفته بودی! راستی درست همان وقت همان وقتی که پیراهن را بالای سرت گرفتی به چی فکر می کردی؟؟؟حتی یک لحظه هم این روزهای تلخی که گذرانده ای را تصور می...
-
برای تو که به آسمان نزدیک تری!۳ (قسمتی از یک نامه بلند)
یکشنبه 15 تیرماه سال 1382 18:30
در بالای آسمان درست آن بالا خانه داشتن چه حالی دارد؟؟؟وای طبقه ۲۱ میدانی یعنی چی؟؟؟ یک کم دیگر که دستت را دراز کنی شاید بتوانی ستاره های کشور آدمهای خوشبخت را بچینی و به اولین مسافری که به ایران می آمد بدهی تا برای من بیاورد!!!!!همیشه دلم می خواست که خانه ام روی بلند ترین و بلندترین نقطه تهران بود و خا نه ام یک پنجره...
-
می خواهم امشب باز هم برای تو بنویسم!۲(قسمتی از یک نامه بلند)
جمعه 13 تیرماه سال 1382 03:06
همان روزها که قرار بود که چمدانم را ببندم و بروم درست چند روز قبل از سفر راه میافتادم میرفتم سر پل تجریش دم بازار یادت هست مردکی که نوبرانه می فروخت میایستادم وبروبر نگاهش می کردم سبزیها را تربچه ها را می رفتم توی بازار آن ما بین هیاهو و بوی ادویه ریه ام را پر می کردم از هوای شیرین بازار که مزه دارچین داشت!و توی دلم...
-
تمام آن چیز هایی که از دست رفت!!!!!
پنجشنبه 12 تیرماه سال 1382 01:19
چه کسی بچه گیهای از دست رفته مرا به من بر خوا هد گر داند؟؟؟ بچه گیهایی که میان صدای شعار و چشم تر سان مادر گذشت .بچه گیهایی که ناگهان میان ازدهام راه پیمایی دست کوچک من از دستش ول شد و او رفت و من ماندم به حال خود! چه کسی هفت سالگی معصوم مرا به من بر می گر داند همان وقت که در ظلمات پناهگاه با عروسکهایم خوش بودم بی...
-
........................
سهشنبه 10 تیرماه سال 1382 14:53
با تمام سادگی کودکانه ام و با تمام شور و حالی که از یادش قلبم به درد می آید میگویم: من هم رای خودم را از شما پس میگیرم آقای خاتمی!( کاش آنروز پایم شکسته بود!!!!!!!!)
-
روزهایی همه شکل هم!۱
یکشنبه 8 تیرماه سال 1382 23:02
همه روزهایم شکل هم شده است روزهاست که اینطور شده است ملال آور ویکنواخت به ملال آوری همه زنگهای بعد از ظهر مدرسه که انگار کش می امدند. همه صبهایم شبیه هم است همه ظهرهایم شبیه هم است وهمه غروبها وشبهایش!!!!!!!!!!در یک سکوت چسبناک من و او با هم زندگی می کنیم و او راضیست! و این کافیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
آن خیابان .......................!
چهارشنبه 4 تیرماه سال 1382 16:18
کارگرهای محترم شهرداریچه خوب سروتنت را شسته اند!هیچ ردی از خون بر تنت نیست!!!!!!!!!!!!!هیچ صدایی نیست انگار که همه ساکنینت یکباره مرده اند انگار که از اول اصلا ساکنی نداشته ای!همه جا ساکت است همه در خانه هایشان را قفل کرده اند ودارند سعی می کنند از دیدن سریالهای مزخرف تلویزیون لذت ببرند!چه مردم عاقلی هستیم ما...
-
پایت را بردار!
شنبه 31 خردادماه سال 1382 04:35
سرت داد زدم و با تحقیر نگاهت کردم از تو متنفر بودم اینرا خوب از برق چشمهایم فهمیدی ! برای همین دستت را دراز کردی و انتهای خیابان را نشان دادی که یعنی برو! و اینبار انگار که من نمی خواستم که بروم می خواستم همان جا باستم و همه حقهای عالم را کف دست توی مفلوک پیزوری بگذارم که برای سالم ماندنت هر پنج قدم دو نفر جا خوش کرده...
-
زندگی در حباب!
دوشنبه 26 خردادماه سال 1382 17:31
کر بودن چه عالم غریبیست ! انگار که در حباب باشی همه صداها گنگ است و نا مفهوم! آخ!!!!!!
-
خیابان بچگی هایم!
شنبه 24 خردادماه سال 1382 04:17
خیابان بچه گیهایم غمگین است!همه تنش بوی دود گرفته است! جا به جای تنش زخمیست! درد دارد!درد!!!!!!کاش دوباره بچه بودم کاش تو دوباره مثلآن وقتها خوشحال بودی! کاشکی هیچوقت گلویت از مزه گاز اشک آور نمی سوخت!و چشمت پر از اشک نمی شد!غصه ات را نمیتوانم که ببینم؟ تو شاهد شیرین ترین و تلخ ترین روزهای من بودی ! شاهد بچه گی و نو...
-
تب!
پنجشنبه 22 خردادماه سال 1382 20:49
وقتی که آدم تب دارد سقف اتاق انگار می اید درست ۱۰ سانتی صورت آدم! انگار همه چیز کش می آید دراز میشود وچسبناک !انگار که نفس آدم می آید درست پشت ردیف دندانها همون جا می ایستد!!!!! امروز تب داشتم تب و لرز ۴ تا پتو انداخته بودم روی خودم ولی باز مثل بید می لرزیدم!!!!!!!ولی آلان بهترم!!!!!
-
مزه تلخ گاز اشک آور!!!!!!!!!
چهارشنبه 21 خردادماه سال 1382 18:44
کاش اصلا نگاهم نمی کردی وقتی که با نفرت و ترس آنقدر زل زدم به تو که سرت را بالا کردی و با چشمهای روستاییت نگاهم کردی!و به من که داشتم با حرص دندانهایم را روی هم فشار میدادم وسرم را به نشانه تاسف تکان میدادم چه ابلهانه خندیدی درست مثل بچه کوچک پر رویی که کار بدی کرده باشد که خودش هم بداند و باز با پر رویی ادامه دهد!کاش...
-
سلام سشنبه عزیز:
سهشنبه 20 خردادماه سال 1382 16:13
همیشه وقتی هنوز کامپیوتر را روشن نکردم یه عالمه حرف همین جور پشت سر هم صف میکشن دم گوشم همدیگر رو هل میدن میگن نیلوفر جون من من ! ولی تا کامپوتر رو روشن میکنم میبینم ای وای هیچی تو مغزم نیست انگار هل می شم انگار که یه بچه کوچولوام که توی یه مهمونی جلو یه عالمه آدم وایسادم و همه بروبر دارم نگاهم می کنن و منتظرن من شعری...
-
ها ها ها ها!!!!!!!!!!!!!!!!!
دوشنبه 19 خردادماه سال 1382 22:44
آخ راحت شدم ثبت شد با کلی تردید نوشتم فردا فردا دوباره می نویسم!
-
می خوا هم امشب برای تو بنویسم(!)
دوشنبه 19 خردادماه سال 1382 22:41
جالبه مگه نه؟؟ دارم این نوشته را برای تو می نویسم برای تو که دیگر در این نزدیکیها نیستی برای تو که نیستی که مثل همه دیوانگی هایمان تو بشینی و من تند و تند روی شلوار تو بنویسم!!!!خیلی وقت است که از تو خبری نیست شاید بازم چمدان را بسته اید و اینبار کجای نقشه مقصد است!؟؟؟؟اصلا شاید من دارم برای یک آدم بی آدرس بی نشانی می...
-
هنوز زیاد متبحر نشده ام!
یکشنبه 18 خردادماه سال 1382 23:11
وای از صبح کلی نوشتم ولی هیچی به هیچی همه اش از دست رفت!اه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه نتونستم هیچ جیزی رو ثبت کنم!واقعا که! ولی من از رو نمی رم!قــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــول!!!!!!!!!!!!!!فردا دوباره شروع می کنم!