-
اسباب کشی
سهشنبه 6 آذرماه سال 1386 08:50
بلاخره من هم اسباب کشی کردم و پیچیدم تو کوچه دات کامها این خونه با تمام خاطره هاش همینجوری می مونه با تمام خنده ها و گریه های از ته دلش جنسیت گمشده همین جا می مونه تا اطلسیهای خیس بشن دیوار بلند نوشته هام از همتون که اومدید و سر زدید و پیغامی به یادگار نوشتید ممنونم از همه اونهایی که دل واپس شدن معذرت می خوام و آرزو...
-
۳۴ ساله می شوم
سهشنبه 16 مردادماه سال 1386 13:25
۵ ساله می شوم با دستی شکسته وبال گردن از شیطنت از پله ها پرت شده بودم .۷ ساله می شوم با دندانهای یک در میان افتاده که وقتی می خندم صورت مخاطب را غرق خنده می کند . ۱۰ ساله می شوم می دوم توی شن ریز پارک فرح باران می آید من زیر باران چرخ می خورم و غش غش می خندم .۱۵ ساله می شوم توی پارکینگ ساختمان دوچرخه سواری می کنم باد...
-
برای نیلوفری که من می شناختم برای تولد ۳۴ سالگیش
دوشنبه 15 مردادماه سال 1386 13:36
خوب است کسی باشد که بخواهی برایش بگویی، خوب است اگر به وقت حضورش دست ندهد ، باشد که برایش بنویسی خوب است که داشته باشی دلش را و جای خالی در ظرف به لب آمده حوصله را که بنویسی ،حتی اگر نخواند ! اگر نباشد که بخواند ، اگر نخواهد که بخواند . خوب است اگر باشد که بخواهی ادای رفتن را برایش در بیاوری. بخواهی تنها باشی اما...
-
با فلانی
یکشنبه 31 تیرماه سال 1386 20:25
هی فلانی چقدر با تو حرف دارم. هی فلانی چقدر درد دارم .هی فلانی چقدر مشت به جایی نگوبیده توی دستهایم گره خورده و جا مانده .هی فلانی چقدر اینجا سرد بود وقتی من زار می زدم. هی فلانی چقدر اینجا سرد است وقتی خداحافظی روی لبهایم می ماسد. هی فلانی چقدر از اینجا تا خود یک دوستت دارم ساده فاصله است .چقدر پیراهن بنفشم تنهاست...
-
راز
جمعه 29 تیرماه سال 1386 00:22
راز غریبیست این دوست داشتن لا کردار درست همان وقت که همه درهایش را بسته می بینی به کرشمه ای باز می شود و قصه با بارانی از دوستت دارمهای من دوباره جان می گیرد تنش رنجور است کمی مدارا کن ای آمده از پشت قصه ها . نیلوفر
-
پانچ
پنجشنبه 28 تیرماه سال 1386 12:04
درست بنشین روبه رویم می بینی که از توی سینه درت آورده ام که دو کلام حرف حساب با هم بزنیم همین . این بار گند زدی نه که هر بار نزده بودی ولی این بار له تر شدی خودت را گذاشتی لای دستگاه پانچ و بیوقفه هی سوراخ کردی هی سوراخ کردی و دلت بد جوری سوخت . دلت هوای همان چند شبی را می کند که آرام خوابیدی که توی خواب خندیدی . که...
-
شوخی
چهارشنبه 27 تیرماه سال 1386 21:19
من می دانم که همه چیز یک شوخی ساده بود تو یکهو دلت خواست سر به سر من بگذاری و حرفهای قشنگ قشنگ بزنی من هم که مرده حرفهای قشنگم افتادم توی توری که نخهایش خیلی پوسیده بود و باز با مغز افتادم پائین و کمر عشق شکست ! فکر کنم کار قشنگی نکردی . شوخی کردی می دانم وگرنه تو آدم محترمی هستی شوخی بود همین!!!!
-
برای تکه ای از بهشت برای مینو
شنبه 16 تیرماه سال 1386 09:47
رادیو مادر جان روشن است تو توی جایت ول می خوری صدای قل قل سماور می آید پتوی سنگین را بالاتر می کشی می خزی زیر آن و ساعتی بعد لقمه های بزرگ مادر جان و نون بربری داغ و شیرینی چایی که می چسبد به گوشت تنت . و مدرسه! دو گیس بافته ات با روبانهای سفید که سفت پاپیون کرده ای پایینشان روپوش خاکستری پر چین با یک جفت جوراب سفید...
-
بالهای بی صاحب
پنجشنبه 31 خردادماه سال 1386 19:17
از آن بالا افتادی پایین آن هم با چه سرعتی . نقش زمین شدی . زمینی شدی . دیگر قدیس نبودی بالهایت را خدای من کند و نقش زمینت کرد .بد جوری زمینی شدی رفیق قدیس .۶ بار برای خودم و این خانومها و آقایان محترم تکرار کردم که دیگر نیستی و هرگز به این دنیای مجازی پا نمی گذاری صمیمی تر ها دلداری دادند غریبه ترها غرولند کردند که...
-
دخترک
پنجشنبه 10 خردادماه سال 1386 12:42
چقدر بازی کردیم (دختره اینجا نشسته زاری میکنه.......)خسته شدم از بازی دختره اینحا نشسته زاری می کنه دلم پله های حیاط مادر جان را می خواهد با همان پیچکی که گلهای خوشه ای بنفش می داد . دختره آنوقتها انجا می نشست ولی زاری نمی کرد دلم هوای یک بادکنک قرمز کرده . قول شرف که اگر از دستم در برود باز هم دختره زاری نکند . دختره...
-
حالا که می دانم۶
شنبه 29 اردیبهشتماه سال 1386 13:20
حالا که نیستی اشکهایم دیگر آن شوری روزهای اول را از دست داده اند . حالا که نیستی چشمهایم بزرگ تر شده اند بزرگتر و خیس تر . حالا که نیستی صورتت پشت یک شیشه مات محو می شود . حالا که نیستی نوار صدایت در دل من پیج می خورد و تاب بر می دارد و صدایت کش می آید و دیگر صدایت را در حافظه ام ندارم . حالا که نیستی یعنی رفته ای...
-
حالا که می دانم۵
چهارشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1386 10:44
حالا که رفته ای می دانم تو هم دلتنگ همان رابطه ای! دلتنگ یک دل سیر حرف نگفته . حالا که رفته ای می دانم صبحها بی قرار از خواب بیدار می شوی تنهایی به کسالت صدای دوش گوش می دهی دیگر فرقی ندارد کدام بلوز را با کدام شلوار بپوشی فقط می پوشی سیگار می کشی و توی جاده ای که هزاران بار با هم در آن حرف زده ایم می رانی و باز سیگار...
-
حالا که می دانم۴
یکشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1386 09:06
حالا که می دانم رفته ای زندگی به گوشه ای از نقشه کوچ کرده که تو در آن ساکنی. حالا که می دانم رفته ای تمام چمدانهایم را به دریا میریزم وقتی که تو نباشی سفر به کجا باید کرد که کسی آن سوی شیشه های فرودگاهش قلبش تند بزند و منتظر باشد . اشک تا همین لب لب چشمهایش آمده باشد. حالا که نیستی باورت شود همیشه دیر رسیدیم حتی به یک...
-
حالا که می دانم۳
سهشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1386 19:18
حالا که می دانم دیگر باز نمی گردی فکر می کنم به پلنگی که زار می زند به تنهایی ماه حالا که می دانم دیگز باز نمی گردی قلبم تند تر می زند قرصهایم را دو برابر کرده ام. حالا که می دانم دیگر باز نمی گردی اقرار می کنم همه جای زندگیم خالیست . حالا که می دانم دیگر باز نمی گردی دیگر چیزی نمی خواهم دیگر روی نقشه دنیا دنبال جایی...
-
حالا که می دانم۲
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1386 18:55
حالا که می دانم دیگر هرگز بر نمی گردی دیگر مهربانی به چه کار می آید باید دلت یخ باشد مثال یخ قطب دیگر هرگز مهربانی نمی خواهم که به تحقیری فرو ریزم حالا که می دانم دیگر هرگز بر نمی گردی قلبم هنوز می تپد پی دل دل ساده صدای قمری.حالا که می دانم دیگر هرگز بر نمی گردی می گویمت میان من و تو فاصله بی داد می کند من که به خیال...
-
حالا که می دانم۱
پنجشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1386 17:27
حالا که می دانم دیگر هرگز باز نمی گردی بی آنکه چیزی بگویم بی آنکه خواسته باشم چیزی بشنوم می نشینم رو به روی همه این چند سال که چه ؟ دیگر تمام شد.حالا که می دانم دیگر باز نمی گردی می نشینم روی همین صندلی ثانیه ها و می گویم سرنوشت همین بود . حالا که می دانم دیگر هرگز باز نمی گردی می روم به جایی دور روی ایوانکی می نشینم...
-
برای خدا
شنبه 8 اردیبهشتماه سال 1386 18:14
خیلی وقت بود که می خواستم برایت بنویسم که دلم عحیب گرفته است خیلی وقت است که می خواستم برایت بنویسم که دلم شکسته است خیلی وقت است که دستم را بلند کر ده ام تا دستم را بگیری ولی انگار که دور مرا مه گرفته است و تو مرا هیچ نمی بینی . آخ که چقدر دلم برای سینه ات تنگ است که بشود سرم را فرو کنم تویش و های های زار بزنم و تو...
-
انتها
شنبه 8 اردیبهشتماه سال 1386 13:10
می گویند به انتها رسیدن هر ارتباط عمیق عاشقانه ای حسی دارد مثل حس از دست دادن عزیزی ! باور نداشتنش، تهی شدنش، بغض کردنش، زار زدنش، ضجه زدنش همه به از دست دادن عزیز دلبندی می ماند که حالا باید باور کنی زیر خروارها خاک با دستهای خودت مشت مشت خاک ریخته ای رویش روی همان دستها که فکر می کردی پناه است و نبود روی صورتی که...
-
ته نشین
شنبه 1 اردیبهشتماه سال 1386 01:08
من که پشت سرت آب نریخته بودم که حالا طلب آمدنت را داشته باشم . راستی پشت سر تو هیچ کس آب نریخت ! پس لابد هیچ کس هم انتظار آمدنت را نمی کشد ، چه می دانم ؟ چه فرقی به حال من دارد ؟من فقط دعا می کردم که باشی ،نه بهتر بگویمت بمانی!باشی یا بمانی دیگرآن هم فرق ندارد ،دوست داشتم تا که باشی و نم نم باران باشد و من باشم و این...
-
بریده
شنبه 25 فروردینماه سال 1386 15:35
سیگاری می گیرانم بعد از آخرین باری که گفتمت (دیگر کلافه ام کردی و قطع کردم)سیگاری آتش می زنم و می روم کنار پنجره همیشه نیمه باز اتاق و پگ های محکم می زنم به سیگاری که هیچ نقشی در اتفاقات میان ما ندارد به دود خیره می شوم و با خودم بلند می گویم اصلا مگر قرار هست چند سال زندگی کنی بدبخت ؟ به این همه بدبختیش می ارزد ؟ به...
-
باز هم سفر
چهارشنبه 8 فروردینماه سال 1386 15:55
-
...
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1385 21:32
-
روز عشق
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1385 21:40
و عشق خوب است،نه خیلی خوب است و حتما خدا هم خوب است و عاشق که آنرا خلق کرده است. از امسال به رسم تمام عاشقان ایران باستان روز عشاق را ۲۹ بهمن جشن خواهم گرفت روز سپندار مذگان به پیشنهاد منطقی دوست نازنینم نوسنده وبلاگ نوشته های پشت شیششه http://www.nevisande.net/ شما را نمی دانم بخوانید تا باورتان بیاید. روز سپندار...
-
عاشقانه ای برای دو چشم به رنگ عسل
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1385 18:58
نشسته بودم روبه رویت با چشمهای پر از درد اگر نبودنت زل زده بودم به نی نی چشمهای عسلیت به صورت گرد و قشنگت به دستهایت که هزاران بار مرا با تمام وجود توی خودش پنهان کرده بود و فشرده بود از ته دل. توی سایه روشن اتاق زل زده بودم به صورت ماهت و اشک از گوشه چشمهایم می آمد و می آمد و زل زده بودم به دو عسل چشمهایت که می بارید...
-
یادداشتهایی به باد۱
شنبه 16 دیماه سال 1385 23:11
قلب شکسته ام سالهاست که روی دستم مانده است. بیجاره نه راه پس دارد نه راه پیش، بینوا فقط بی رمق نبضی می زند یعنی من هم هستم .مشتم را کمی باز می کنم تا صدای تاپ تاپ نهیفش را بشنوم تا از این خاطر تلخ نرود که نرود که بد جور روی دستم مانده است ولی از شما که پنهان نیست هنوز نبض می زند هنوز عشق را تا ته سر می کشد .
-
به ستاره ها به باران برسان سلام ما را
جمعه 8 دیماه سال 1385 10:10
در سفرم!
-
خیسی یاد تو
سهشنبه 5 دیماه سال 1385 11:22
یادهایمان اگر تو را با خود نبرند من می برم به سبب همان عاشقیت که هم تو می دانی و هم من هیج خیابانهای آن خوالی را که بی خیال و عاشق تویش پرسه می زدیم اگر خیابان آن حوالی چشمش را بست و تو را ندید تا از من بگیردت من تز تو نمی گذرم نه از تو نه از تمام آن خیابانهای پر درخت که خاطره ای از ما و غش غش خنده هایمان دارند ولی...
-
کسی که مثل کسی نیست
دوشنبه 20 آذرماه سال 1385 14:50
بگویم؟ تو خوبی،نه تو خیلی خوبی آنقدر که در خیال نمی گنجد من خوب می دانم حتما خدا هم خوب تو را شناخته که خلقت کرده.
-
دردهای تو مال تن من
شنبه 27 آبانماه سال 1385 22:24
درد داری دلم میلرزد. درد داری لبم را می گزم. درد داری مثل تو توی چشمهایم اشک حلقه می زند. انگار که صورت من هم زیر بانداژ است. انگار که صورت مرا با قساوت بخیه کرده اند. من دارم توی تنهایی هر دویمان پیر می شوم. من دارم سرت را توی سینه ام فشار می دهم . باند روی صورتت را ناز می کنم . چشمم می سوزد . عاشقترت هستم. دردهایت...
-
یاد داشت بی نشانی
یکشنبه 21 آبانماه سال 1385 20:03
گفتم :اجازه میدی ببینمت؟ گفتی : نمیشه چشمام از یه دردی تو سینه ام سوخت! گفتم : میشه گاهی روزا حرف بزنیم؟ هیچی نگفتی اشکام هری ریختن پایین گفتم : می تونم همش به تو فکر کنم ؟ هیچی نگفتی و من ضجه زدم.