کاش باران بیاید .نوک تیز مستقیم درست وسط قلب من. نه این خوب نیست. دلم را سوزاندم ! دلم را میان سینک آشپزخانه انداختم و کبریت را کشیدم . رمانتیک بشوم نیلوفر خشن را دوست ندارید . باشد دلم را چال کردم توی تنها گلدان این خانه تاریک که برگهایش را تاریکی خشک کرده بود . دلم را چال کردم . ۵ تا از آن قویهایش را با یک بطری آب بالا انداختم و هیچی به هیچی . کاش لا اقل باران می آمد می رفتم توی این ایوان عین قفس می نشستم و فقط دستهایم را از لای نرده ها بیرون می کردم . امروز چقدر ضجه زدم ؟ یادم نیست . چقدر بغض کردم ؟ این را خوب یادم مانده از روی تعداد بطری های خالی آب . نمی دانم سامان / سامان بدون فریبا http://samanblog.persianblog.com این پست مرا می خواند یا نه ؟ ولی کاش بخواند . کاش من جای فریبای روزگار تو رفته بودم . همین . لااقل او کسی را داشت که به یادش بنویسد به یادش در و دیوار اتاقش را سیاه کندو حتی کوچکترین کلامش را بنویسد . خوشا به حالت فریبا چه خوشبخت رفتی کاش من فقط چند ثانیه جای تو بودم .و خوشبختی را یک عمر بازی نمی کردم . کی ؟ کجا ؟خوشبختی را از من دزدیدند ؟کاش باران می آمد دلم را انقدر زیرش می گرفتم تا خناق بگیرد سرما بخورد بمیرد. مرده شور این دل وا مانده مرا ببرند........