تا حالا شده است آنقدر گریه کنی تا خوابت ببرد آنقدر دستمال نم دار زیر چشمهایت بکشی تا دلت بخوا هد صدای نرمی زیر گوشت بگوید : قربون آون چشمات بشم گریه نکن.همه چیز زود تموم میشه مثل یک آب خوردن می آیی .........حالا که دارم از پنجره کوچک هواپیما نور های ۲۴ ساعته فرود گاه را نگاه می کنم دلم از جا کنده می شود درست مثل وقتهایی که در جعبه سفیده رو باز می کردم و تند تند قرص صورتیها رو می خوردم و تو هر بار با بی حواسی می پرسیدی این قرصها چی بود و من هر بار با عصبانیت نگاهت می کردم و تو قربان صدقه نی نی چشمهایم می رفتی . بغضم بند نمی آید . آنقدر با بغض و های های گریه توی راه رو های طولانی فرودگاه دویدم و به یاد تو نی نی چشمهایم خون گریه کرد و گور پدر همه مردم .فرودگاه بهترین جای دنیاست هیچکس دلیل گریه ات را نمی پرسد ............... و حالا از اینجا که نشسته ام و هنوز میان ابر ها فرو نرفته ام دلم داد می زند که خون است . به یاد تمام شبهای و روزها به یاد تمام گریه ها و خنده ها و به یاد تمام پا به زمین کوبیدن های من و به یاد آخرین نگاه نا مطمئن تو که مرا می سپردی به دست باد اول پاییز .توی سرم غوغاییست صوفیان قونیه دارند سماع می کنند . چشمم را که می بندم هزیان می بینم صوفیان سماع می کنند تو سیگار می کشی من بهانه می گیرم و صدای نی را پاک می کنم . چه کنم تا بچه گیهایم را ببخشی ؟ چه کنم تا باور کنی شاید هیچوقت نازم اینقدر خریدار نداشت که می تازاندم ؟ چه کنم تا دستهایت دوباره دستهایم را بگیرد تو که چشمهایت طعم قهوه می داد و تا آنروز کسی نگفته بود که دور تا دور قهوه چشمهایت هاله ای خاکستریست و مرا میان آن هاله خاکستر چر خاندی و چر خاندی . روزی صد بار صدایت را با خودم تکرار خواهم کرد که گفتی : زود خواهی آمد که زود خواهی آمد . که مرا که گاهی بچه بونه گیرت می شوم بزرگ می کنی ؟ روزی صد بار با همین گوشهایم صدایت را خواهم شنید که دم رفتن توی گوشم گفتی قول می دهم قول می دهم باور کن به همین چشمها که همیشه باز می خواهمشان قول می دهم............
از دل آسمان شب اول مهر ۱۳۸۴
به ساعت قشنگ تو ۱۰ دقیقه به ۱۲ شب
(ادامه دارد)