من که پشت سرت آب نریخته بودم که حالا طلب آمدنت را داشته باشم . راستی پشت سر تو هیچ کس آب نریخت ! پس لابد هیچ کس هم انتظار آمدنت را نمی کشد ، چه می دانم ؟ چه فرقی به حال من دارد ؟من فقط دعا می کردم که باشی ،نه بهتر بگویمت بمانی!باشی یا بمانی دیگرآن هم فرق ندارد ،دوست داشتم تا که باشی و نم نم باران باشد و من باشم و این شیشه بی قرار عاشق تر از من، دیگر تورا هم از بحرم ولی خودم را خوب به یاد می آورم که توی واپسین ثانیه ها که مسافران می دویدند تا به پرواز برسند تا همین چند روز پیش دستمال خیس از اشکم را نگه داشته بودم و فکر می کردم این تنها خاطره ایست که از چشمهای منحصربه فردت به یادگار دارم ولی حالا که خوب فکر می کنم می بینم هیچوقت خود تو را نداشته ام پس آن ادای دختر مدرسه ای لوس به درد لای جرز دیوار می خورد. هر چه که می خواهم از تو بنویسم چیز تازه ای به خاطرم نمی آید فقط یک خداحافظ ساده ماند برای روز قیامت و یک عالمه حرف نگفته که من سالها منتظر شنیدنشان بودم و نشنیدم و صدای زنگ تلفنی که هیچوقت به صدا در نیامد! ته نشینت کردم مثل گردی سبک که به فوتی از روی کتابها بلند شود و توی فضا معلق شود ، شب نشینی به انتها رسید مهمانی تمام شد و چه عمیق تر می توانم بخوابم وقتی که می دانم حتی یک عکس ۳در ۴ از تو ندارم که توی سینک آشپز خانه به شعله فندکی خلاص!در شبان کوچک من دود شدی و به آسمان رفتی ! رفتی سرت سلامت که تو هم هرگز با من نبودی !و رفتنت هیچ راز غریبی با خود نداشت و کلاغ قصه به خانه اش رسید هر چند دیر!!!!
یادت افتادم! یهو!... اومدم. هر چند خیلی امید نداشتم که باشی!...
خیلی خوشحال شدم که برگشتی!
خاطرات و دردها نباید فقط ته نشین بشه! چرا که با یه تکون ممکنه دوباره به هوا بلند بشه!... باید پاک بشه! باید از نو شروع کرد!... هر چند سخته!
یه دنیا پر از شادی رو برات آرزو میکنم!
سلام
وبلاگ زیبایی دارید و خیلی وفت هست که دارید وبلاگ مبنویسید واین ارزش داره
خوشحال می شم به کلبه ویرانه من هم سری بزنید
با تشکر
اشکان
و حرفهای نگفته ...
حرفهای نخوانده...
حرفهای سنگین
مانده روی دل....
چقدر ادای دختر های مدرسه ای شیرینه
دلم تنگ شده واسه اون اداها
یکبار رابطه ای را که معتقد بودم به بن بست رسیده قطع کردم اما تا دو سال هر چند شب یکبار بالشتم خیس می شد و در حالی که سعی می کردم صدام بیرون از اتاق نره با احساس خفگی شب را صبح می رساندم پس به این نتیجه رسیدم که این رابطه ناتمام است و دوباره قدم پیش گذاشتم و با نگاهی نو وارد شدم و پس از چند ماه با خیالی اسوده در حالی که همه حرفها را زده بودم و شنیده بودم برای همیشه خداحافظی کردم برای همیشه بدون هیچ حس دلتنگی ای
امیدوارم که این حس سبکی الان در تو باشه
salam man kheili yehoyi be veblage shoma residam vali ..................... ghashangish baes shod ke majzoobe del neveshtehatoon besham hala nemidoonam vali ehsas mikonam harfe dele kheilia ro zadi ...........
قلم زیبایی داری...حستو خوب منتقل میکنه...
اونقدر نوشته هاتون رونه که جرئت نظر دادن رو از آدم میگیره!فقط مینویسم تا بدونین با وبلاگتون زندگی میکنم!
معجزه می کنم اگه بمونی ...
نیلوفرکم ...
کتاب آهسته وحشی می شوم را می خوانم ... بخوان!!! تنها همین ...
نیلو جان منو که فراموش نکردی؟
ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــال نو مبارک باشه.
یادته بهم گفتی بنویس !!
دارم می نویسم ولی نه تو اون وبلاگ تو یه وبلاگ قدیمی تر .......
نیلو آروم شدم.
راستی خوبه که برگشتی دنیای مجازی بی تو واسه دوستدارات و من معنی نداره.
حالا که عمیق تر می خوابی قصه ی خواب آن چشمهای منحصر به فرد را می دانی؟ ته نشین کردی و سوزاندی و مثل غبار روبیدی. همه ی این ها حق تو بود. اما این که کلاغ قصه به خانه ای رسید و ماوا گرفت آن قدرها هم مسلم نیست. قصه ی آوراگی کلاغ یکی داستان است پر آب چشم. به قول مهوش طهوری: همیشه قصه به سر می رسید/چه بی تفاوت بود/ برای مادر من غربت مدام کلاغ
baz jaye shokrash baghist ke kalaghe ghesesh harchand dir be khaneash reside asttt.................harchand dirrrrr....!
به خانه ی جدیدم امدی؟؟؟؟؟
منتظرم
وانهاده.......
اونقدر نوشته هات از دل ِمن میاد بیرون که چندین بار میخواستم
اونا رو واسه خودم ..از زبون خودم تو وبلاگم بنویسم
..
اگه حتی فکر همچین جسارتی رو هم کردم بر من ببخش
...
کلمات ِ من از زبان تو میاید ...نیلوپر ِهمه آبها...
سلام!....خیلی زیبا مینویسی!....منتظرتم میای دیگه؟!.....بهار
آه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه.که چه قدر سخت است دوری.چه قدر سخت است انتظار برای آمدن کسی که هرگز ...............