جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

یاد های تلخ قدیمی!۳


یادت می آید؟ نه ! می دانم تو هیچ چیز را به خاطر نداری!!!!!! اگر حافظه ات خوب بود که روزگار با ما این چنین نمی کرد!

یادت نمی آید ولی بگذار من یادت بیاندازم که یک روز به تو قول دادم قول دادم که تمام خنده ها و گریه های حقیقیم را تمام دردو دلها و غصه ها و شادیها و آرزوهایم را بریزم توی یک شیشه و درش را محکم ببندم تا آن آقای چشم رنگی که فکر می کردم مهربان است که فکر می کردم دو بال کوچک آبی روی کتفهایش دارد بیاید تا دانه به دانه شان را با هم از توی شیشه در بیاوریم و بدرد بخورهایش را جدا کنیم و بیخودیهایش را توی باغچه زیر بوته گل نسترن بکاریم! که نکاشتیم! هیچوقت نکاشتیم! هیچوقت!!!!!

احساس تعلق داشتن به تو چه حس امنیتی به من می داد چه حس آرامشی چه احساس مهربانی تمام بی کران قلب سرخ من سرخ تر می شد و تند تند می تپید! وای چه حس خوشی بود.

چطور برایت بنویسم مثل حس داشتن یک ذره برف تو دستهای گرم بچه گی ! مثل احساس داشتن یک گیاه که به جای برگ پولک به ساقه هایش آویخته! مثل احساس خوش داشتن یک بالش از ابر توی آسمان!

تو برایم مثل یک رویا بودی مثل یک خواب خوش مثل تمام آرزو هایی که برایت می نوشتم! مثل یک خواب دم صبح توی یکی از خوابهای بچه گی که انقدر قشنگ است که یاد آدم می ماند.

و چقدر همه چیز خوب بود به هر کجا که نگاه می کردم صورت تو بود به هر تکه از اتاقم که نگاه می کردم تو بودی یاد تو بود خیال تو بود بوی خوش تو بود تو با من بودی تو توی تن من بودی! من با تو با خیال تو روزگار می گذراندم ساده بگویم زندگی می کردم.

چه شبهای پر از ستاره ای بود پر از ستاره های نقره ای !!!!!!!!!!

ولی چی شد ؟؟ یکهو همه چیز تبخیر شد و به هوا رفت دیگر دستهای تو نبود تا دستهای مرا بگیرد! دل ابرهایی که پر از رویا بود و دلشون از آرزوهای من پر کجا ترکید!هه عزیز بی تو بودن در باورم نمی گنجید که آن هم .................! (این غصه ادامه دارد)

(نقاشی از مهسا شعله)