۳۳ ساله می شوم ساعت ۱۰ و نمی دانم چند دقیقه چه فرق می کند آن چند دقیقه اش همه اش به تمام این سالها در !
۳۳ ساله می شوم . شما آن نیلوفر ۲۰ ساله را سر خیابان فاطمی ندیدید که در به در به دنبال شمع دانه ای کوچک می گشت می خواست تعداد سالهای عمرش را همه ببینند! شما آن نیلوفر ۱۸ ساله را ندیدید که سرش را به رسم ۱۸ سالگی فرو کردند توی کیک و او قاه قاه خندید!شما آن نیلوفر ۲۱ ساله را ندید که عاشق بود و پشت میز گردی نشسته بود و تند و تند عکس می گرفت ! راستی شما آن نیلوفر دیوانه را ندیدید که همیشه روز تولدش مرخصی می گرفت و به رسم دیوانگان عالم منتظر می ماند تا وقت موعود دلبخواه.
راستی شما اصلا آن نیلوفر را دیده بودید ؟ او را می شناختید ؟ همان که خنده از لبش نمی افتاد ؟ همان که دختر تابستان بود ؟همان که هنوز دندان آسیای بزرگش با ضرب دست کسی توی حلقومش نریخته بود . همان که یک ته غروری داشت . سر سوزن ذوقی و چشمهایش برق می زد و بی خیال روزگار بود ؟ او را دیده بودید؟ اصلا می شناختیش؟
دیگر چرا هیچ پاک کنی بوی آدامس بادکنکی نمی دهد ؟ دیگر چرا خط کش ها را که تکان بدهی شکل رویشان عوض نمی شود ؟ چرا کبری کتابش هنوز از اول پاییز زیر درخت است ؟ چرا کتی اینقدر دور است ؟ چرا فائقه صدایش هر بار پر بغض است ؟ چرا هدیه وقتی می رفت بغضش را می جوید؟ چرا آزاده جواب نامه ام را نمی دهد؟ چرا کتایون پشت برفها مانده است؟ چرا فرشته دیگر پهلوی من پشت نیمکت نمیشیند تا با هم شریکی قصه بنویسیم؟ چرا نوشین فضا نورد نشد؟چرادیگر بوی سیگار آذیتا نمی آید؟چرا رزیتا می خندد ولی خنده اش هیچ شبیه ۱۸ سالگیمان نیست؟ چرارضا تاصبح بیدار است و چشمش درد می کند؟ چرا فرهاد غیبش زد و دیگر کسی نیست تا مرا وشگون بگیرد؟
چرا شایسته کتک خورد ؟ چرا ملودی پتو را می کشد روی سرش تا کسی غصه هایش را نبیند؟چرا فاطی قایمکی گریه می کند؟ چرا پونه دلش سوراخ سوراخ است؟چرا افروز مثل ماشین کار می کند تا درد هایش یادش برود؟چرا هدیه نمی خندد؟ چرا نوشین همه اش دارد می رود؟چرا سحر گوشه ناخنهایش را تا ته می جود؟چرا کاملیا دیگر از ته دل غش غش خنده اش مرد؟چرا پونه خودش را توی خانه حبس کرده است؟چرا دریا دیگر زنگ حانه ما را نمی زند؟چرا شهرزاد چشمهایش بوی غم دارد؟ چرا مریم شانه هایش درد می کند از بس که سرش پایین بوده و نوشته و نوشته؟ چرا معجزه نشد و مهرنوش یک ۳۵ میلیمتری نساخت؟
چرا کبری نمی آید کتابش را از زیر درخت بر دارد ؟ چرا آنقدر بزرگ شدن توی تنهایی درد دارد؟۳۳ سالگی هم درد خودش را دارد!!!!!!!!!
بگم مبارکه؟...بگم ؟!...اجازه؟!...
نمیدونم ...
تلخی نوشته ات...من نصف فاصله تو رو با ۱۸ سالگی دارم اما دور بودن از ۱۸ سالگی رو خوب میفهمم...اره عزیز دلم خیلی دور شدیم....خیلی...تنها دور شدیم...
بیا انقدر ساده باشیم که به معجزه ایمان داشته باشیم...چه میدونم حتما یه روزی ٬ یه جایی ٬ یه گوشه ای اندازه من و تو ...گذاشتن....
بیا نیلوفرک ٬ بیا و یه شمع بردار و توی تنهایی خودت چشماتو ببند و یه ارزو کن و شمعتو فوت کن و بعد بشین با شاپری برای روزای نیومده نقشه بکش...
بیا عزیز دلم...بیا دختر تابستان...بیا به رسم همه هی گذشتن ها ٬ از این همه هم بگذر...
تولدت مبارک بانوی مرداب...تولدت مبارک
از ته دل برات ارزو میکنم که روزای خوبی رو داشته باشی...
میبوسمت دختر تابستون
تبریک میگم بابت تولدت و این قصه دیگر که هر ساله تکرار میشه. و متأسفم که جواب خیلی از چراها رو نمیشه هیچ وقت پیدا کرد.
به زادگاهم
هیچگاه باز نخواهم گشت
چرا که بازگشت را دوست ندارم
در سه سالگی نوه پاشائی بودم در حلب
در نوزده سالگی دانشجوی دانشگاه کمونیستی مسکو
..........
بعضی مردم انواع سبزیها را می شناسند
و بعضی دیگر انواع ماهیها را
من اما انواع جدائیها را
بعضی ها نام ستارگان را از حفظ می دانند
من اما نام حسرت ها را
.............
( ناظم حکمت )
تولد ۳۳ سالگیتو تبریک میگم و امیدوارم به همه آرزوهای خوبت هر چه زودتر و قبل از ۳۴ سالگی برسی.
چشمههایت براقتر٬ قلبت شادتر٬ دلت صافتر و تولدت مبارکتر باد!
نیلوفر جونم تولدت مبارک
ایشلا که ۳۳ سالگی شاپری رو جشن بگیری
۳۳۰۰۰ بار می بـوســـــمــــــــت
نیلوفر...چند وقته ازت خبر ندارم؟ دلم برای دل مهربانت تنگ شده...سی و سه سالگی مبارک نیلو گل...هرچند سی و سه سالگی درگیر با چراها باشد.
نیلوفر عزیزم تولدت مبارک.
ناب ترین و بهترین لحظات رو برات ارزو میکنم.
همه این نیلوفرها پشت همین نیلوفری که الان دارم میبینم.
یعنی پشت همین نیلوفر لطیف و با احساس و البته خسته ...
قبول دارم خیلی چیز ها تغییر کرده ولی ...
کاش یه مقدار بیشتر مواظب خودت باشی.
سلام.نیلوفر عزیزم تولدت مبارک ...تو هنوز هم میتونی اون نیلوفر ۱۸ ساله باشی عزیزم باید بخوای امیدوارم به هر چی میخوای برسی عزیزم...
نیلوفر همه ما به نوعی حسرت گذشته هامون را میخوریم , و در آینده حسرت امروزمون را . پس بیا خوشحال باشیم که امروز همون فردایی است که قراره حسرتش را بخوریم .
تولدت مبارک
سلام نیلوفر جان می گم چرا عاشق نوشته هاتمو نمیتونم از خونه ت دل بکنمو همیشه مهمونت میشم آخه منم مردادیمو سی و دو سالم شد این روزا نیلوفر جان تولدت مبارک چه دردی می کشد آنکه انسان است و از احساس سرشار...سالروز تولد احساسات نابت مبارک نیلوفرم ...من هروقت احساس کم میارم میام پیشت آروم میشم دلم واسه نوشته هات کلی تنگ شده بود ...مبارکت باشه نیلوفرم
چرا هیچ پاکنی بوی آدمس بادکنکی رو نمی ده؟
سوال شد برام!
تولدت مبارک
سلام
تولدت مبارک
خیلی قشنگ بود...
سلام
تولدت مبارک
خیلی قشنگ بود...
چرا ناراحتی که از ۱۸ سالگیت دوذ شدی نیلوفر جان..دلت می خواست یه بار دیگه این همه سال با این همه سختی دست و پنجه نرم کنی..تولدت مبارک ...
سلا م
چیکار کردی؟
باعث شدی امرو ز برا ی اولین با ر بعد این همه سا ل که خوا ننده همیشه وبت بودم و هرگز من و نشنا ختی بگم
مدتها بود بخا تر گرفتا ری نیومده بودم بعد 2 سا ل خلیلی دل تنگ شدم ولی امروز که امدم گریم گرفت
برا ی شا پری دیوونم کرد
چون خودم و دیدم ،قلبم و به درد اورد
چی نوشتی دختر؟
چی با خودت کردی؟
هنوز 33 سا لته ،خیلی جوو نی و ا سه همه چی!
نکن
دل منو که آتیش زدی ،بعد سال ها من و یاد چیزا یی انداختی که فرا موش می خوا ستم بکنم
می خوا ستم این گرد تنها یی رو فقت بگم من دا رم
این بی کسی رو
ولی دیدم انگار توا م مسل من بی کسی
عزیزم تولدت مبارک. خیلی سعی کردم با ای میل باهات تماس بگیرم نشد. ای میلم بر گشت میخوره. اگر خواستی به من میل بزن خوشحال میشم عزیزم.
سی و سه سالگیت مبارک..... فردای بهتری در راه است... هر چند که به زیبایی دیروز نیست...
...زیبا می نویسی و زیبا گذزاندی سالهائی را که زیبا هم نبودند..
عزیزم................
روز میلادت رو تبریک می گم
اینقدر خودتو اذیت نکن خانوم... مهم درون توئه که هنوز هم پاکی و طراوت اون روزا رو داره... من می تونم حسش کنم...
تولدت مبارک خانم گل! دوباره روزای خوب هم از راه میرسن
mobarak
مبارک است برای سی و سومین بار.
اما عجب آتشی بر دلم زد این نوشته ات. اسیر کلامت شدم.
موفق و باشی و همواره شاد
سلام . تولدتون مبارک. ایشالا که روزی تولدتون رو درکنار شاپری خیالت جشن بگیرین.
ایشالا که صد بلکه هزار سال دیگه هم زنده باشین و بالاخره شاپری تون رو هم هر چه
زودتر ببینین!!!!واقعا عمر ادمی چقدر زود میگذره!!!!میدونم که همچی دل خوشی از زندگی
وزمونه ندارین و لی من ازتون میخوام که حداقل واسه داشتن یا دیدن شاپری جونتون
به زندگی امیدوار باشین(خواهشآ)!!بازم تولدتون رو تبریک میگم.منتظر شنیدن حرفای دلتون با شاپری تون هستم.خدا نگهدار.........
mahanred@yahoo.com
درود بر نیلوفر عزیز
که تمام احساساتش را می فهمم ... ۳۳ سالگیش آشناست و ۲۰ . ۲۱ سالگیش هم ...
خوب من از خودت نپرسیدی که بیست سال بعد چگونه خواهد بود؟؟؟ نپرسیدی آیا یادت می ماند ولو در آیینه به خودت تبریک بگویی؟؟؟ من اینها را پرسیدم ، اما جواب تنها علامت پرسش بود و دیگر هیچ ...
مهربان میلادت فرخنده
هدیه ای جز عشق ندارم، تقدیمت
در پناه دادار پایدار
منم دلم میخواد ۳۰ ساله باشم-حاضرید جاهامونو عوض کنیم؟۲۳با۳۳؟جدی میگممممممممممممممممممممممم-من خوندن اینجا واسم شده یه عادت.....مثل بقیه روزمرگیهای زندگیم....
چقدر آرزو دارم با دختر تابستان پشت یک نیمکت بنشینم و داستان شریکی بنویسم. چقدر دوست دارم یک دوست داشته باشم تا با هم عکسهای شریکی بگیریم و آخر شب کنار هم بگذاریم و مقایسه کنیم. چقدر دلم برای یکی یکی آن دوستها که امروز قایکی گریه میکنند و مثل ماشین کار میکنند و ناخن میجوند تنگ شده. نیلوفر عزیز عزیزم. من دختر تابستان را میشناختم و با او روی یک نیمکت مینشستم٬ اما با دختر پاییز حالا نا آشنام.
آمدم تبریک بگویم، به نظرم کمی دیر است!
وقت خواندن این نوشته دچار دلتنگی عجیبی شدم، هرچند ۱۴ سالهام!
سلام
احساس لذت در ۳۳ سالگی و در ۳ سالگی یکسان هست
وقتی ۲۰ ساله بودی چه احساسی داشتی؟
حالا چه احساسی داری؟
نمی ترسی؟ ..از جواب ....از عمر ...حقیقت
یا در جو دنیا هستی....
یا دیوونه ای مثل من
من دوست دارم لینکت کنم
اگه مایلی لینکم کن
با همه این حرفها و کمی دیره اما تولدت مبارک نیلوفر جون
نمیدونم چی بگم من الان اولین باریست که مطالب تو رو می خونم ولی.............................
هر چند که خیلی خیلی دیر برای تبریک گفتن اما هر روزت شاد ...وقتی که درخت هست پیداست که باید بود و هنوز درختان زیادی هست...
نمی دونم چی شد سر از وبلاگت در آوردم. اما من هم در همین تاریخ ۳۳ ساله شدم !
س بانام ۳۳ مرا می شناسند اکثر جوانان شهر میشناسند به یک وجه ان اما عدد ۳۳ برای من یک سنبل هست و زمانی فهمیدم که چینیها از ان به عنوان عدد شانس استفاده میکنند در دلم خوشحالی دیگر واما ۳۳ برام ابهتی دیگر بوده واین عدد بطور عجیب برام از هرسو بیان ودیده می شود مثال حواسم نبود تا چند سال که پلاک ماشین ما ۳۳ است ودر اول تیر ماه میشم ۳۳ ساله اما این سال هر لحضه اش برام خیلی مهم خواهد بود بقول شما غصاهی دیگر البته تا اعلان مجردم وام تو دلم این گواه است که در سن ۳۳ سالگیم یک اتفاق مهم جهانی خواهد افتاد مانند جنگ جهانی یا بهم خوردن سازمان ملل ویا .. وهمین طور برای خو.دم که صدرصد سرنوشت ساز خواهد بود وبالاخره عدد ۳۳ دیونهاش هستم قوت جانم درونم پیوسته ودیگر اینکه ۳۳ عدد رمز جهان هستیست چرا مفصل است وچرا ۳۳
سلام
حقیقت نه آنی است که به شماآموخته اند بلکه حقیقت همانی است که از شما پنهان نگه داشته شده است!!!؟
مدخلی بر ایرانشناسی بیدروغ
ببین www.karia.blogfa.com