میان ازدحام جمعیت میان هیاهوی دستهای دراز شده برای گرفتن نیازی که نمی دانی چیست و تا حالا کجای دلت جایش داده بودی و میان بوی گلاب و میان صدای هق هق گریه ها و التماسها و چشمهای ملتهب از گریه . سرم را که بالا گرفتم همه اش آینه بود و میان آن همه آینه فقط چشمهای سیاه و به غربت نشسته تو بود که زل زده بود توی نی نی چشمهای سیاه پر آب من.
به ضریح نقره ایش از دور نگاه کردم.گفتم سلام.قبل از این که بیام پیشت همه می گفتن هر کسی بار اول که بیاد پیشت هر چی که دلش می خواد بهش میدی. حالا راسته؟ اگه راسته این چشمهایی که توی این آیینه ها جا خوش کرده به من برسون. من این چشمها رو می خوام.
مستقیم نگاهش کردم درست مثل بچه کوچیکهایی که پرو پرو زل می زنن به چشمهای آدم بزرگها و با چشمهای خیس بلند بلند گفتم :من فقط این چشمها رو می خوام.شنیدی ؟همین ها رو.نمی دونم توی اون هیاهو ما بین اون ضجه ها و گریه ها صدای منو شنیدی یا نه؟
ولی باور کن من داد زدم من ازت خواستم با تمام قلبم ازت خواستم .
آره من .همین من سر شاه چراغ داد زدم فکر کردم شاید اینجوری دیگه حتما بشنوه!بعد دستمو بردم بالا و گفتم ببین من این چشمها رو میگما!
وقتی که گل ضریحشو گرفتم توی دستم انگار که داغ داغ بود. انگار که خودش دست کشیده بود روش. سرمو که گذاشتم رو اون ضریح نقره ای گفتم یه کاری کن باورم بشه یه کاری کن باورم بشه که توی اون اتاقکی و داری حرفامو گوش میکنی. بعدش یهو اشکام ریخت پایین.انگار که چشمام منتظر بودن سرمو بچسبونم به ضریح تو تا صدای هق هقمو خوب باور کنی و بعد چشام شد دو تا رود خونه که نمی دونم به کجا می رسید به کجا؟؟؟؟ولی می دونم دو تا رودخونه بودند که اول بهار پر آب شده بودند.
( تو که باورت می شه به عشق چشمهای تو رودخونه هام پر آب شدندو من چشمهای پر از غربت تو رو توی آب و آیینه دیدم)
شیراز بهار ۱۳۸۴
و من الان چشم هام ...رودخونه...برای تو...خواهر مهربونم...عزیز دلم...یادمه یه عبارت بین بچه مدرسه ای ها مد شده بود که می نوشتن آرزومند آرزوهایت و حالا عجیب برای تو این عبارت در من جان یافته و زنده شده...نیلوی عزیزم...
من بر این بودم و البته چنین خواهد بود... ای جنسیت گمشده
یک رودخونه شدم یک دریا ..یک داغی رونده روی گونه که چسبیده بود به سردی اون پنجره فلزی و ته دلش غوغایی بود ....ستارگان چشمهایت پر فروغ ....
...ما در هم جاری هستیم... و در آن هنگام من در چشمان تو بودم و اینچنین بود که چشمانم را در آینه ها دیدی و ...
آری دردمان٬ درد مشترک است و نیازمان٬ نیاز مشترک است و ...
سلام
خوشحالم که بعد از مدت ها حضورت را می بینم
با همه دردها باید نوشت
امیدوارم به آرزوت برسی و اون هم همین حسو داشته باشه
قشنگم سخن که از دل برآید بر دل نشیند.فقط همین .کلمه که از دلت خارج بشه خودش شروع می کنه به کار کردن و هر چقدر بیشتر از ته دل باشه زودتر کار انجام میشه /اما یه شرط داره و شرطش اینه که هیچ وقت نگی چراو چرا نمی شه!صبر داشته باش آروم آروم.بوس!
سلام گمشده / زیارت قبول ..........خوشحالم که بالاخره نوشتی /من مدت زیادی نیست که با این وب( البته یقین ندارم که این یه وبلاگ باشه بیشتر شبیه زندگی نامه است !!) آشنا شدم / همون روز اول چند تا از مطالب رو برداشتم و ریختم تو وبلاگم / البته براتون پیغام گذاشتم نمیدونم خوندید یا نه / میدونم که از این کارم ناراحت نمیشید / اصلا فکر نکنم ناراحت بشی شاید غمگین بشی ؟!!!!/
میخواستم محبتی بکنی اگر زحمتی نیست سری بوبلاگم بزنی و حرفی سخنی چیزی بگی لطفا /////ممنون میشم / فعلا خدانگهدار .........
...... یه گلی گوشه چمن ، گوشه چمن تازه شکفته تازه شکفته
نه دستم بش میرسه بش میرسه نه خوش میفته نه خوش میفته .....
مستم مستم مستم تیغش بریده شستم ۰ .....
عجبا حکایت شاچراغو و دلای عاشق شیراز واسه این شاباجی غمزده ماهم افاقه کرد ....
اگر اجازه داشته باشم میخواهم بگویم :
نیلو خانم کاش وبلاگها بو را هم میگرفتند چون مطمئن بودم الان بوی بهار نارنج اتاق را پرمیکرد ....
سلام بر زندگی
...........سلام بر عشق
...........................همیشه زیبا باشی و با این حال شورانگیز
من برای این نوشته چی میتونم بنویسم به غیراز یک دوستت دارم٬ عزیز دل ...
سلام ..... چرا نمینویسید ....؟
منم امسال شیراز بودم. ولی باید بگم وبلاگت خیلی زیباست.خداییش اگه کسی عاشق باشه گریش میگیره.فقط یه سوال دارم که امید وارم یه جورایی بهم بفهمونی که نوشته ی منو خوندی.واقعا بهت تبریک میگم.بازم فعلا جایز نیست خودم رو معرفی کنم ولی میگم که..............
چرا نمینویسید ........
سلام خوب هستی عزیز...
به منم سر بزن خوشحال میشم:)
درود نیلوفر عزیزم.کجایی بابا؟یک مدت که این بلاگ اسکای تعطیل بود.من خیلی دلم برات تنگوریده بود.شناختی که؟
عزیز مهربان چاره یی نماند جز اینکه به تو لینک دهم.منت ات را هم خریدارم.تو بهترین رفیق بی ادعایی.امید در کنار خانواده همیشه خوش باشی.باز هم ممنون.
بر قرار باشی دوست نازنین.
بس در طلبت کوشش بیفایده کردیم چون طفل دوان در پی گنجشک پریده...
ناامید اومدم... ناامید رفتم... مسئولیت گناه اول رو به عهده میگیرم... تو با گناه دوم چه خواهی کرد؟...
مدتی نیامده بودیم اینجا. امروز گذارمان به اتفاق بود. خانه نو کردهاید. مبارک باشد. فقط این مرقومه آخرتان قلقلکمان میدهد که چیزکی قلمی کنیم. تا اندرونی چگونه باشد!!