تو که دیگر باید خوب یادت باشد دلم هوای بی وقتی هایم را کرده همان وقتهایی که تا اراده می کردم کلمه ها می آمدند و صف می کشیدند کنار هم توی حاشیه روزنامه ها کنار جزوه درس آقای نقد فیلم توی کاغذ قوطی سیگار این را دیگر از خودم در نیاورده بودم مثل خیلی چیز های دیگر از توی کتاب یاد گرفته بودم یا محض خنده و یادگاری روی شلوار جین تو که وقت رفتن ته چمدانت چپاندی و با خودت بردی. دلم هوای بی وقتی هایم را کرده هوای نقاشی کردن نصفه شبها نقاشی دیواری توی اتاقم همان کلاغها که هیچ وقت تمام نشد یا هی کتاب بخوان و کتاب بخوان و از رو نرو یا نصفه شب با لباس بلند خو اب زیر دوش آب سرد رفتن و فحش مادر که الهی.............! که نمی دانم که الهی چی! خوب گر مم می شد!یا حرفهای مگویی که نصفه شبها فقط می شد با آقا سید ابولقاسم زد! لاکپشتم را می گویم ! همان که به بهانه هوا خوری از لب پنجره اتاق من خودش را هفت طبقه انداخت پایین و خود کشی کرد!!!!!!لابد دیگر تحمل غصه های مرا نداشت مادر مرده!
توی وان می ایستم خیره می شوم به سوراخ وان سرم زیر آب ولرم کیفی می کند و من حس می کنم لغتها / کلمه ها با کفی که از روی سرم می ریزد شسته می شود و می رود پایین. پایم را با این ناخن پهن قرمز رنگش به عمد می گذارم روی سوراخ نه به غیر از آب و کف هیچ چیزی نیست!
اصلا بیا برویم نوار باخ و مولانا گوش کنیم و نسکافه سرد بخوریم و سینه پهلو کنیم و شاید یک هفته ای سگ لرز بزنیم .تازه ساعت ۱:۱۰صبح است هنوز تا خورشید خیلی راه است!راستی سیگار یادت نرود !
(تصویر از سروناز هشترودی)
چقدر این تصاویر آشناست... من با توام ... هی ... هرچقدر هم پوسته ات ضخیم باشد... من با تو هستم...
من هم با توام ... تا آخرش هم هستم... تا آخر راه ... تا اعماق خورشید ...
حرفهای مگویی
با لاکپشتت
را و حالا با که میگویی؟
...
چقدر سخته غصه هارو توی دل نگه داشتن
وقت و بی وقت را کی تعیین میکند من یا تو ؟
بگذار دغدغه وقت را دیگران داشته باشند و ما فقط نسکافه سرد بخوریم و در بی وقتی مان خوش باشیم.
درود بر شما .... ببخشید فرصت نمیکردم بیام اینطرفا ... من یه دفعه میام همه چی رو بر میدارم و یه دفعه هم میخونم !به هر حال از دست نمیدم .... خوب بروز هم که کردیم با اجازتون و بخصوص نظر شما مهمه ! در واقع برداشتتون .... پاینده و پیروز باشین .. شادزی و بدرود
سلام نیلوفر عزیزم...
خیلی خوشحالم که دوباره نوشتی...
گفتم اول نظر بدم بعد بخونم...میدونم مثل همیشه عالی مینویسی.
قربونت علی
منم دلم واسه خیلی چیزا تنگ شده...راستی خیلی ها آهنگ وبلاگتو گذاشتن توی وبلاگ خودشون، همون آهنگی که برای اولین بار که اومدم توی وبلاگت منو میخ کوب کرد، ولی من اونا رو قبول ندارم، این نوای زندگی رو با وبلاگ تو می شناسم و قبول دارم....سبز باشی
یادم نمی ره :) بیا بریم .
حتی اگه لاک پشت ها از غصه های ما دق می کنند، اما نباید تعطیل بشیم. باید حرفامون را بزنیم
حیف که نمیشه همیشه بی وقت بود!
سلام
قبلن نظر دادم
اومدم بگم که
وبلاگم به روز شد
از اینکه به من سر میزنی ممنونم
برای نوشته جدیدم آهنگ وبلاگتو گذاشتم
--موقت--
منتظرت هستم
امشب همه چیز جان می دهد که بمیریم...با هم!
دلم از غربت سنجاقک پر ...
نیلوفر...نمیدونی چقدر چقدر چقدردلم هوای دیدنت رو داره. از نزدیک نزدیک نزدیک. دوست دارم دلم برای ایران تنگ باشه توی این هوای پاییزی٬ اما تو این دلتنگی جز نیلوفر و یک دو دختر دیگه کی برای دلتنگی مونده؟ و قصهء نیلوفر قصه گوی من یک قصهء جداست. نیلوفر عزیز دلتنگ من.
ای کاش میتوانستی چند دقیقه از وقت خودت را صرف خواندن داستان من و مریم میکردی. و نظرت را که خیلی برای ما مهم است میدادی .با سپاس فراوان
سلام....چه کارای باحالی واقعا واسه درمان بعضی حالات خوبه هاااا...ما که استفاده برديم.....
بانو...بانو...من را به حیاط دلتان راه می دهید...به پناه؟~