نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی
نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی
دوشنبه 19 خرداد 1382
جالبه مگه نه؟؟ دارم این نوشته را برای تو می نویسم برای تو که دیگر در این نزدیکیها نیستی برای تو که نیستی که مثل همه دیوانگی هایمان تو بشینی و من تند و تند روی شلوار تو بنویسم!!!!خیلی وقت است که از تو خبری نیست شاید بازم چمدان را بسته اید و اینبار کجای نقشه مقصد است!؟؟؟؟اصلا شاید من دارم برای یک آدم بی آدرس بی نشانی می نویسم؟؟؟تو که مثل من نبودی من از این دیوانگی ها دارم که یکهو غیبم میزند و روزهاو روزها از من خبری نمی شود! ! باز هم می نویسم!فـــــــــــــــــــــــــــردا!