حالا که نیستی اشکهایم دیگر آن شوری روزهای اول را از دست داده اند . حالا که نیستی چشمهایم بزرگ تر شده اند بزرگتر و خیس تر . حالا که نیستی صورتت پشت یک شیشه مات محو می شود . حالا که نیستی نوار صدایت در دل من پیج می خورد و تاب بر می دارد و صدایت کش می آید و دیگر صدایت را در حافظه ام ندارم . حالا که نیستی یعنی رفته ای یعنی شایدی در کار نیست یعنی دیگر بر نمی گردی یعنی عمر این رابطه اینقدر بود یعنی نی لو فر باید باورت بشود چون قصه قصه رفتن و بر نگشتن بود . حیف از آن همه خاطره که فقط پیش تو ماند اینحا هم عدالت رعایت نشد و تو رفتی و تمام خاطره های مشترک را هم با خودت بردی . مهم بود ولی کاریش نمی شود کرد . تو نیستی و من به نبودنت خو می کنم . فراموشت نمی کنم . بغضهایم را هم قورت نمی دهم . مثل خون بالا می آورم چون تو دهنی محکمی از تو خورده ام اما عاشقی از سرم نپریده. خداحافظ همه خنده ها . خدا حافظ همه گریه ها و ضجه ها . خدا حافظ همه اطمینان ها . خدا حافظ پسرک زیر میز خیاطی . دلم تا همیشه تنگت خواهد بود پسرک شنبه ها و یک شنبه ها . پسرک ثانیه های عاشقی و عطر سیگار. خداحافظ یعنی فردا شاید فردا ها باز هم از تو بنویسم و خداحافظ دو مردمک سرمه ای . چقدر این دنیا بی مروت است حتی وقت ندادی درست خداحافظی کنم. ........و دیگر این غصه که قصه نبود ادامه ای ندارد پسرک رفت که توی مه جاده ها خودش را گم کند . و من هم می روم که ادای زندگی کردن را در بیاورم.
جنس نمی خواهم برای خود فروشی ...درد می خواهم
بقول اخوان
هی فلانی زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده وکوچک
آنهم از دست عزیزی که تو دنیا را جز با او جز برای او نمی خواهی
فردا میبینمت
و باورمان می شود زندگی یعنی همین ادا درآوردن ...
سخت است حتی خواندن انچه گفتی
اما
میشود
هیچ کس که نداند تو که می دانی
ما را ساخته اند تا از عهده سخت ها براییم
arum dokhtare khooob
شاید کسی رفته باشه که دیگه هیچ وقت بر نمی گرده...منم یکی هست که مونده و اونم هیچ وقت جایی نمی ره. قصه های دنباله دار هم تموم می شن...اما چه حیف که همه قصه ها نا تموم می مونن .. با یه رفتن یا یه موندن ٬ همه این آخر همه قصه ها نیست٬ ادامه قصه رو برای خودت بنویس
یعنی این قدر رفتن او مهم بوده که...حیف نیست که تا سال ها فنا شده ای بیش نباشی؟؟
وبلاگ قشنگی داری به ماهم یه سری بزن
امیدوارم موفق باشی
... زنده باد تو ..
گریه ام گرفته...
با هر اومدن و هر رفتن اگه بخوای این کار ها رو با خودت بکنی ظلم بزرگی در حق خودت کردی
یه چیزی رو راستش بگم
اهنگ وبلاگت اشکم دراورد
دوست دارم دست کنم وته سیگاره رو ور دارم وبا پنبش بکشم
چقدر دلم برای بچگی ودیونگی تنگ شده چقدر
خدا کنه توی این شلم شوربای اینترنت گمت نکنم
حالم گرفته شد
بگذریم
کاش زمانه دنده عقب میگرفت تاناپختگی ها تا بچه گیها
مثل همیشه یه جور قشنگ میای به صحن دل می نشینی
ما میایم ولی در حقیقت این تویی که مهمانی
مهمانی آروم و شفاف
همیشه همین رنگی باشی
بی رنگ وشفاف
انشاءالله
حالا مکه نیستی نیستی
حالا که رفته ام بیشتر «دلم برای خودم تنگ می شود» و چقدر دل خودم مرا یاد دلسوختگی های مشترکمان می اندازد. حالا که رفته ام بیشتر دلم می سوزد که می بینم طلسم غربت ما محکمتر از گذشته سرجایش ایستاده . حالا که رفته ام همه اش خیال می کنم اگر نرفته بودم چه ها می کردم و غصه ی آن دست بستگی و این دست از پا درازتر شدن امانم را می برد. حالا که رفته ام حسرت یک نگاه سیرِ و دست های گرم کیسه ی بغض هایم را کیپ کیپ کرده. نیستی که بدانی لامروت؛ نیستم که بدانم و غم این نبودن دق می دهد مرا.
دیدی گفتم عزیزم بر میگیردی.بشین و بنویس.فرید کن همه غمهاتو
بی رحمانه ترکم می کنی و ...فراموش می کنی و ...
اونی که رفته از جمله دوستانتون بود که برای کیوان نازنینتون تو این کامنت نوشتید؟
http://www.shoma.blogsky.com/Comments.bs?PostID=1215
خواننده محترم این اتفاق ربطی به رابطه من و اویی که رفته است ندارد این ماجرا مربوط به یک قرار وبلاگی بود این را گقتم که سو تفاهمی پیش نیاید ضمنا بیرون کشیدن نوشته های من از لا به لای نوشته های گذشته و ربط دادنش به رفتن او چه دردی از شما دوا می کند کاری که نمی کنید لا اقل بگذارید من ..................
...
از انتظاراز ادای زندگی را درآوردن از مهربانی از خستگی از زندگی صبورانه ام خسته ام خسته ام نیلوفر...
سلام
زیبا بود ...
.
.
.
در پناه حق شاد و پیروز باشید .
سلام موفق باشی گلم
سلام
نظرتان با تبادل لینک چیست؟؟
درود بر شما .........حالا که او نیست برخیز و به زندگی سلامی دوباره کن که هنوز تا آخر خط خیلی فاصله داریم به امید دیدار بدرود .
درود بر اهورامزدایی که شادی را آفرید.اما غم لازمه ی شادیست.
نور را آفرید. اما آنجا که نور نیست سایه است. تاریکیست.
امروز خورشید باز آمد ...... بیدارم کرد .....
در دلم هوای ح-ع-پ انداخت ....
اما ....
آمدم تا باز بگویم
دوستت دارم
...
خوندن حرفایی که هیچ وقت نتونستی به زبون بیاری و داره رو دلت سنگینی میکنه از قلم یکی دیگه خیلی آرامش دهنده ست...
شاید اون حسی که منو به اینجا میکشونه همینه!
وای دختر عجب . چرا طولانی تر نمی نویسی.....کتاب شاید...روی کاغذ باشه میشه لمسش کرد...می شه بو کرد کتابو.....
ادا در نیار، زندگی کن!
خانوم خیلی قشنگ و پر احساس مینویسی
اهنگ متن هم بسیار دل نشینه
لطفا باز هم بنویس
شاد سلامت و پاینده باشی