صدای تار را بلند می کنم تا آخر .می روم آنجا کنار آتش می نشینم و نمی دانم که چرا چشمهایم می سوزند . اصلا نمی دانم این روزها چرا همه اش چشمهایم هی ا لکی می سوزند.چقدر این دستمالها نرمند ولی نمی دانم چرا زیر چشمم این چند روز قرمز و قرمز تر شده. چقدر اینجا این روزها یکهو سرد می شود و من همه لباسهای زمستانیم را امسال تن کرده ام! چقدر صدای این تار خوب است می رود و در تمام حجم سرم ته نشین می شود .صورتم را لای کوسن روی مبل فرو می کنم و چشمهایم دیگر نمی سوزند .چقدر صدای این تار خوب است چون صدای های های گریه های مرا کسی نمی شنود.سیگاری روشن می کنم آرام نگاهش می کنم چقدر این روزها سفیدی چشمهایم رنگ آتش این سیگار شده است. سا عت چند است؟ چه فرق می کند وقتی که روز من از ۱۲شب شروع می شود و از الان تا ۱۲ شب هنوز خیلی راه است.دگمه های ژاکتم را می بندم. به لیوان چایی سرد شده روی میز نگاه می کنم و به سیگارم که چه زود تمام شد. می روم دوباره یک چای دیگر می ریزم و باز سیگاری دیگر و صدای تار و سکوت تلخ این خانه تاریک! نمی دانم این روز ها چرا حس می کنم همه جا بوی نا می دهد بوی کهنگی!چقدر تا ۱۲ شب مانده است؟صدای تار را بلند تر می کنم وباز نمی دانم که چرا دوباره یکهو چشمم می سوزد و لبم مزه شوری می دهد. به لیوان چای نگاه می کنم که این روزها فقط می ریزم و هی سرد می شود . انگشتهایم یخ کرده اند. به دستمالهای توی سطل آشغال نگاه می کنم و باز این چشمهای لعنتیم می سوزند و صدای های های من با صدای تار قاطی می شود. کاش الان ساعت ۱۲ شب بود!
(تصویر از ندا آتش)
اولا اول دوما این آهنگه یه حزنی داره..آی به دل می شینه...تکراری هم نمی شه
گاهی وقتا سکوت بهترین حرفه
omidvaram cheshmat dige pish az had nasoze omidvaram heseto ba tamam e vojodet dad bezani
نیلوفر عزیز
تمام آرشیوت رو از اولین روز تا الان مرور کردم چیزی که بیش از همه به چشم می آمد خستگی و تنهایی است که توی هر نوشته بیشتر از قبلی میشه دید و این تنهایی تو در نوشته (فقط برای دل خودم) نمود بیشتری داره تا اونجایی که اشکهای تورو کوسن مبل پذیرا میشود و سیگار لالایی سینه پر از غمت و تار که خود زخمه تنهایی میزند و آدمی نمی داند که های های دلست یا نغمه تار که این گونه حزن انگیز است.
صمیمانه ترین تنهایی را میشود در نوشته ات دید ولی من با همه لذتی که از خواندن این همه احساس بردم امیدوارم دیگر روزی برسد که تو شادی دل را اینگونه هویدا سازی.
امیدوارم هر چه زودتر خنده روی گونه هات رو چال بندازه و یه کمی فراموش کنی...می بوسمت...
صدا٬ صدای سکوت است
وقتی همزبانی نیست...
سلام/من دیروز آمدم نظر بدهم که این صفحه نظرات بازی در آورد و نتونستم.
ای کاش شانه ای تا از اشک تر بشود . گوشی که بشنود و دهانی که هیچ نگوید و تو گریه کنی و گریه کنی و گریه کنی . آنقدر که همه غم ها با اشکهایت بیرون بیایند و بریزند . نبینم غمت را خانومی !
nemidonam chi bayad goft vali khobe ke hanooz cheshamon misozan bazivaghta bare adam khob e..........nazgol
چه عکس خوشمزه ای برای دلت گزاشتی