مرض بی قراری گرفته ام ! نه خوابم می آید نه خوابم نمی یاید! نه می توانم چشم روی هم بگذارم نه می توانم دراز بکشم و زل بزنم به سقف تا خوابم ببرد. باز هم بلند می شوم مثل خوابگردها راه می افتم و می روم سراغ قرصهای خواب آور و مسکن دو تا قرص می خورم و دو تا مسکن که شاید این گوش درد لعنتی که امانم را بریده دست از سرم بر دارد و بتوانم شاید چشم روی هم بگذارم. بامزه است بعضی ها از زور خواب میان خالی متکا تا سر شان می خوابند و چه خوابهایی می بینند خوشا به سعادتشان! می روم کنار پنجره هوای سرد پاییز می زند توی صورتم سرم را بالا می گیرم و زل می زنم به آسمان اگر سرم را یک کم پایین بیاورم همه اش پنجره است و پنجره! زل می زنم به خالی و تاریکی پنجره های رو به رو . سیگار را با نفرت و درد می کشم . با این درد و توی این بی خوابی دیگر حتی خودم را دوست ندارم !ته سیگار را می اندازم توی حیاط خلوت و باز زل می زنم به پنجره های روبه رو که چه تاریکند و چه سرد و به تنهایی خودم فکر می کنم!
دیگر نه خودم را می خواهم نه این درد را نه این نفس که به سختی می آید و می رود و نه هیچ کس دیگر!!!!!!گوشم بد جوری درد می کند!!
((نقاشی از آرش خسرو نژاد))
مي دانم تنهايی. می دانم بی قراری. می دانم دست و دلتبه کاری نمي رود. اما می توانی که بنويسی . پس بنويس که نوشتنت خوب است.
روزگار غریبی است نازنین!
خوش به حالت که می تونی این حالتهاتو بنویسی.
قدر قلمت رو بدون!
عزیزم فکرهای پریشان رو از خودت دور کن و سعی کن آرامش درونی پیدا کنی.
یاد اون عکسها افتادم که توی ضد خاطرات گرفتی . دلم تنگ شده نیلو جون .
ای بابا این چه حرفیه....
میگن توی جامعهء ما جنسیت ملاک نیست... شایستگی ملاکه... بعدش میان میگن ۸۵٪ جوونهای ما مشکل روحی و روانی دارن... بعدش یکی مثل من میاد و بیقرار یکی دیوونهتر از خودش میشه... به پوچی میرسه و خودش رو خودکشی میکنه.... سیگار؟!! نه نکشی... ولی کی میتونه مفهوم دوستی که تا آخرین دو برات میسوزه رو درک کنه... بذار حالا یه ذره ریههام سیاه بشه... مثل دلم که از غصه سیاهه؛ هلاکه؛ خونه.....
نیلوفر٬ سرت رو روی همان متکای بیخیالی بگذار و برای لحظه ای ذهنت رو خالی کن. نگران نباش ٬ آن حس مواج به این آسانی ها تنهایت نمیگذارد. غم و غصه هایت را از دست نخواهی داد. اما برای لحظه ای هم در حیاط خلوت گم میشوند و وقتی برگردند٬ دیر شده. تو خوابیده ای. دوستت دارم
این دنیا همیشه پر از لحظات شاد و غمگینه ، زمان اونقدر به سرعت میگذره که گاهی نمیشه بفهمی کی گذشت و ایکاش آدم می تونست کمی از خودش بزرگتر فکر کنه ، چون بعضی اشتباهات قابل جبران نیستند ، اگه دوست داشتی به وبلاگ من سر بزن ، مخصوص متاهل هاست تازه راش انداختم آخه خودمم تازه کارم ، یه جاییه واسه درددل کردن و کمک کردن به هم یه جایی واسه پیدا کردن شخصیت و جنسیت گمشده هممون ، فدای شما ، فرشید