دراز می کشم روی مبل صدای موسیقی را می برم روی شماره ۴۰ می خواهم که فقط من باشم و موسیقی گور پدر همسایه ها ویولون گوش می دهم باخ . صدای ویولون می رود توی ته ذهنم ته نشین می شود و جایش تصویرها آرام آرام می آیند و از پشت چشم بسته من می گذرند . من ۶ یا ۷ ساله با بارانی و پوتین های لاستیکی قرمز توی خیابان اصلی پارک می دویدم و هر چند دقیقه به چند دقیقه سرم را بالا می گرفتم و باران مستقیم می خورد به صورت تپلم و جیغها و خنده های من و دویدن میان چاله های آب .بعد دوباره من ۸ یا ۹ ساله روی صندلی عقب ماشینمان با پدر آنقدر مسابقه ساکت بودن می دادیم که من خیره به ماشینهایی که از پشت سر می آمدند سرم را می گذاشتم روی لبه شیشه عقب و خواب می آمد و مرا با خودش میبرد.
آرنجم را مثل همیشه می گذارم روی چشمهایم که همین یک ذره نور هم مزاحم قشنگی یاد آوری خاطراتم نشود. می خواهم عاشق شوم می خواهم دلم را به یک جایی آویزان کنم . نمی دانم دلم بد جوری هوای ابری و چکمه های لاستیکی قرمزم را کرده.
بعضی وقتها خاطرات قدیمی همراه با حس خاص اون زمونا سراغ آدم میاد.
من که اینجور مواقع یه سیگار روشن میکنم و چشامو رو هم میذارم تا یه وقت اون دنیای زیبا رو به هم نریزم.
دل من نیز برای زلالی های کودکی که پشت سر جا گذاشته ام تنگ شده است.تنهایی را میخواهم که تنها من باشم و من.
dost daram manam ashegh basham va khaterate mashoghamo goosh konam va khateratamo barash taarif konam. shayad be in tartib betoonim behtar hamdige ro beshnasim, hess konim va asheghtar bashim va dar nahayat ba ham tarkib beshim
va
...
سلام خوبی؟ ، چکمه ی قرمز فکر نمی کنم هیچ وقت برگردن هیچ وقت .....
پرنده! هی پرنده بی پروا!
درپی آن فوج گم شده بر مه آشیانه مساز!
من ساختم؛ باد آمد و همه رویا ها را با خود برد...
عزیزم! این زندگی سگی تر از آنست که عشق و عاشقی بفهمد یعنی چه.حتی خاطره بفهمد چیست.حتی فرق لطافت زن و مرد را بداند...
چی باید بذاریم رو چشمامون که حال و هوای یک سری چیزها رو از ذهن دور کنیم ؟ .... آرنج ؟ پتو ؟! و یا آجر ؟!
مثل همیشه زیبا بود
سلام
خیلی وقت بود نوشته هاتو نخوندم
خیلی هم دلم برات تنگ شده
امیدوارم خوب و خوش باشی
........ تو را هنوز اگر همتی به جا مانده ست ............ سفر کنیم ، ......... سفر ........... سفر ادامه بودن .......... ز سینه زنگ کدورت زدودن است ......... - آری ........ سفر کنیم و نیندیشیم ........... اگر چه ترس در این شب ..........- که از شبانه ترین است .......... اگر چه با شب شومم ......... - همیشه ترس قرین است ........ سفر کنیم سفر ........... در این سیاهی شب .......... - این شب پر از ترفند ......... از این هیا کل ترس آفرین چه میترسی ؟ ......... مترسکان سر خرمنند و با بادی ........... چو بید میلرزند ....... سفر به عزم گریز ؟ ......... - این گمان مبر که مرا ........ سفر به عزم ستیز است ....... سفر شکفتن آغاز و ...... ترجمان شکوه است ........ سفر به عزم رهایی ز خیل اندوه است ......... سفر به عزم رسیدن به صبح هشیاری ست .......... سفر کنیم ، ............ سفر ابتدای بیداری ست ...
موسیقی باخ هنوز داره می زنه.پرلودهای زیباش.ژگمه ها هنوز خیسه.فقط خیس.روزگار غریبی است.
بابا تو کجایی؟؟؟؟؟معلوم هست؟؟؟؟؟؟
زیبا مینویسی ... با اجازه به شما لینک دادم / ارادتمند ...
زیبا... یه چیزی فراتر از زیبا ... زیبا تر از باخ و ویلونش که مثله پرنده تو فضای اتاق پر میزنه مینویسی ........ با اجازه این دیوونه هم بلینکدتون
نیاز به وجود پاک و حضور پرمهرت مرا از پای درآورد! ستایشت می کنم آنقدر که ناچار شوی مرا به بندگی بپذیری! راه را گم کرده بودم ولی در راه تو گام نهادم. مرا تنها مگذار! سلام.
پیش از این با شما آشنا بودم. از طریق فرا. در وبلاگش در مورد شما نوشته بود. حالا می بینم هر چه نوشته حقیقت دارد. شاد باشید.
دلتو هر جایی اوویزون نکن .....دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد.........هر چند که معلوم نیست کی از دل خبر داره و کی نداره.
در سمفونی ۴۲ موزارت باران میبارد و ابرها خرامان میبارند و موزارت همچنان ناز باران دلکش و آرام را میکشد.
سلام عزیزم.خیلی جالب بود.موفق باشی بای بای
زلال زلال بود لذت بردم.
سلام عزیزم.خیلی خوشحال شدم از اینکه بهم سر زدی باز هم بیا.موفق باشی عزیزم/خوش باشی همیشه/بای بای
باز هم برای توء نیلوفر!
ساکت باش، نخند!
باد شمال غرب می وزد و تو بور می شوی.
صبور باش!
گوشه پنهانی نیست
که من تمام شده ام.
- سفیدهایی که می آیند،
سرخهایی که دور می شوند
و تماشای ایستاده زردهای شگفت زده. -
کاف سیصد و بیست و سه...
سمت راست لطفاً.
جاده ها خالق دلتنگی اند.
ساکت باش، نخند!
بزرگ شدیم
و به سادگی همدیگر را مجازات می کنیم.
...
من با کفشهای قهوه ای راه می روم، خودم دیدم.
دوره می کنم جریان نامفهومی را که ناباورانه گذر کرد
و خیره می شوم به کفشهای قهوه ای.
عادت کرده ام به نبض گنگی که شقیقه هایم را می کوبد.
...
نـخند!
بوی ماهی می آید.
آمده اند بالا کـه آفتـاب بگیرند.
- خوب بود ماهـی را شهامت داشتیم! -
باد شمـال غـرب می وزد
و بور می شویم...
...
نوشتنت مثل خیال بعد ظهرهء مثل آشی ست که مادر پخته بود قبل از آنکه بروم... یا مثل ملافه هاست در بهار... نه؟
دوستت داریمء
کورش
زندگی در گذر است.
انچه در خاطر سبزت به تحییر بنشیند هنر است.