تو برای من همان آقای توی قصه ها بودی که توی قصه ما یک روز از توی برفها آمد کسی که پشت یک زمستان جا مانده بود!و آدینه روز زمستانی از پشت آنهمه سرما آمد و دستهایش را به به انگشتهای همیشه رنگی من آشنا کرد و انگشتهای من شد پر از شکوفه! و دنیایم پرشد از عطر گل یخ و او بالهایش را که نازک بود و شیشه ای تکان می داد و دنیایم پر می شد از عطر یک روز عید و دنیایم چه ساده شد و عاشقانه ! و عاشق شدم چه ساده و کودکانه! (دی ماه۱۳۷۴)
و عاشق شدم چه ساده و کودکانه!
اگر راه راه و بزرگانه باشه که دیگه بهش عشق نمیگن!!!!
آقای قصه ها با حرفهای قشنگش روزها رو روشنی داد...حالا هنوز میشه با اونهمه روشنی سر کرد
همیشه عاشقانه
سلام ... سلام به تویی که اینقدر پر احساس و غمگین آواز عشقو زمزمه می کنی ... اولین باره که میام اینجا اما عجیب شیفته جو مهربون و پر محبت اینجا شدم ... چقدر ما تنهایم من،تو، ما ،همه روزگار حتی عشق همه و همه تنهاییم اما عاشقا از همه تنهاترن نمی دونم چرا شاید واسه این که همه به این علت توی دادگاه زندگی و وجدان محکومشون می کنن اما من می خوام بگم عشق است باید باشه عاشق هست یعنی باید باشه من هستم تو هستی و مهوتر از همه دلامونه مگه ؟؟؟ به خونه منم سر میزنی ... به سراغ من اگر میایید نرم و آهسته بیاید مبادا ترک بردارد چینی نازک تنهایی من !!! اما انگار یه نفر چنینی نازک تنهاییمو شکوند آره اون بود که با اومدنش پرنده ها رو به عشق دعوت کرد اون بود که .... اون بود اون هست اون باید باشه والا من ....
و این عینه سادگیست که عینه عاشقی ست !
.. سادگیهای زیبا و قشنگ زندگی همینند عزیز. رویاهایی که واقعیت می شن و آدم را دلشاد می کنند. ///
ma hameh zemzeme hayee hasteem dar meh!(tanhayee ensan)
اگه از عشق میشه قصه نوشت میشه از عشق تو گفت ....
آه !!!!!!!!
همیشه ادم ساده عاشق میشه ولی موقع دل کندن جون میده...کجایی خانم؟؟