یک جایی حوالی قلبم تیر می کشد ! شاید خود قلبم باشد و من به روی خودم نمی آورم نمی دانم ! انگار توی همه این سالهایی که گذشته است هر کسی که از کنار دل من رد شد یادگاریش را با سوزن ته گرد فرو کرد توی قلبم و رفت !
یا آن که هنر مند تر بود با نوک تیز شاید قلمی چاقویی چه می دانم یک درد بی درمانی روی قلبم خاطره ای کند و رفت !و امروز من مانده ام با یک دل بی صاحبکه پر از سوراخ و خاطره و ..........درد است!
دلم تنگ است عجیب دلم تنگ است حس می کنم شده ام آن مجسمه فلزی موزه معاصر مردی نشسته با کلاهی بر سر که به جای قفسه سینه اش قفسیست کوچک و فلزی که توی قفس دلش پر است از کبوتر !کفتر های زندانی دل من خودشان را به در و دیوار می کوبند و دیگر نا ندارند!!!!نمی دانم!
حال خوشی ندارم !چرایش را نمی دانم ! دیگر قفس دلم جایی ندارد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سلام :سوال اول چرا این اسم و گذاشتی روی وبلاگت. دوم اینکه چرا برای دلت قفس ساختی اگه می خواستی قفس بسازی چرا با دیگرون قسمتش می کنی تا بقیه هم غصه بخورن یا برات چاره پیدا کنن ؟ تا کسی ندونه واقعا کی هستی هیچ کاری برات نمی تونه بکنه پس خودت به فکر خودت باش. فکرنمی کنی دیگه گذشته ، گذشته.
خوب می نویسی ، غمگین ننویس.
نظر من هم مثل آبیه . گذشته رو دیگه ولش کن جدا شو از اون روزها و شبها . یه کم هم به حال فکر کن اینجوری بهتره باور کن !
سلام جنسیت گمشده ....نوشتت خیلی عجیب بود..اون مردی که قلبش قفس یک پرنده است و پرنده ای توش اسیره...همیشه من رو هم به فکر فرو میبره .... راستش دیشب دل من هم عجیب گرفته بود...هنوز هم که صبحه باز نشده .... اما وقتی این متنت رو خوندم ......
با درود های فراوان , و عرض خسته نباشید ........وبلاگ رهایی فصل جدیدی را آغاز نموده است که به ادبیات ممنوعه درایران و خارج از کشور میپردازد ..........و رسما شما را دعوت میکند تا از این وبلاگ دیدن فرمائید ....این وبلاگ از نهم اسفند ماه سال هشتاد ویک سروع به کار کرده است...... منتظر نظرات شما دوستان اهل مطالعه هستم ... به امید سرنگونی هرچه زودتر دستگاه ظلم در ایران
کودکیم را به خاک سپردم تا جوانیم جوانه زند.جوانیم درخت عمرم شد و بعر از انرا فقط خدا داند....
گاهی من هم همین حس رو دارم :)) مثل این روزها
امیدوارم این جنس گمشده روزی پیدا بشه..مطمئن باش تا خودت خودتو پیدا نکنی هیچکس نمی تونه برات کاری بکنه.پس خودت رو احساست رو جنسیتت رو باور کن.باور کن که زن بودن چیز بدی نیست اگر به اون بد ننگریم
نوشته های پر از دردیست ... پر از خاطره پر از حرف های تنهائی و دلتنگی و خلوت . زیبا بود ... خیلی اما نمیدانم این زیبائی چقدر ارزش دارد ... به قیمت زخمهای ماندگار ...