نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی
نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی
شنبه 31 خرداد 1382
سرت داد زدم و با تحقیر نگاهت کردم از تو متنفر بودم اینرا خوب از برق چشمهایم فهمیدی ! برای همین دستت را دراز کردی و انتهای خیابان را نشان دادی که یعنی برو! و اینبار انگار که من نمی خواستم که بروم می خواستم همان جا باستم و همه حقهای عالم را کف دست توی مفلوک پیزوری بگذارم که برای سالم ماندنت هر پنج قدم دو نفر جا خوش کرده بودند! نگاهم کردی و خواستی مهربانی کنی و گفتی : خواهرما چه کار کرده ایم ؟؟؟که مردم با ما خوب تا نمی کنند؟؟؟؟اشک توی چشمهایم دوید دستم را دور گردنم حلقه کردم و گفتم: تو پایت را سالهاست که روی گردن من گذاشتهای و خو دت خبر نداری!!!!!!!!کاری نکن فقط پایت را بردار!!!!!!!!! همین!
vaghean nemidoonam chi begam az in hame vagheiyat va eshgh va nefrat man ham ye fadaee az nasle khodetam hame chiz hamishe haminjoori boode faghat bayad khoonsard bood ta behtar beshe mobareze kard , man vaghean lezat bordam , gerye kardam va baram hameye dardam tadaee shod vali man hamishe omidvaram , in tanha chiziye ke nemikham az dastesh bedam. barat arezooye movafaghiyat mikonam va moshtaghane montazere neveshtehaye ghashenget hastam ke in shoroo shoro jasooraneist , kamyab bashi