شنبه 24 خرداد 1382
خیابان بچه گیهایم غمگین است!همه تنش بوی دود گرفته است! جا به جای تنش زخمیست! درد دارد!درد!!!!!!کاش دوباره بچه بودم کاش تو دوباره مثلآن وقتها خوشحال بودی! کاشکی هیچوقت گلویت از مزه گاز اشک آور نمی سوخت!و چشمها یت پر از اشک نمی شد!غصه ات را نمیتوانم که ببینم؟ تو شاهد شیرین ترین و تلخ ترین روزهای من بودی ! شاهد بچه گی و نو جوانییم!شاهد درس و زندگیم وعاشقیم! غصه ات رانمی توانم که ببینم!می خواهم که تنت را بشورم زیبایت کنم به عشق همان روزها ولی گلویم از بوی گاز اشک آور می سوزد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!