چه کسی بچه گیهای از دست رفته مرا به من بر خوا هد گر داند؟؟؟ بچه گیهایی که میان صدای شعار و چشم تر سان مادر گذشت .بچه گیهایی که ناگهان میان ازدهام راه پیمایی دست کوچک من از دستش ول شد و او رفت و من ماندم به حال خود! چه کسی هفت سالگی معصوم مرا به من بر می گر داند همان وقت که در ظلمات پناهگاه با عروسکهایم خوش بودم بی خیال چشم تر مادر جان و صدای مداوم ذکر یا علییش!چه کسی شبهای پانزده سالگیم را به من پس خواهد داد شبهایی که پر بود از وحشت مرگ و صدای زوزه موشک!چه کسی بیست سالگی قشنگ عاشق مرا که صورتش از سیلی وحشیانه ای متورم شده بود را به من بر می گرداند؟؟؟چه کسی روزهای جوانیم را دانشجوییم را که ما بین پارچه های کلفت و سیاه مقنه و روپوش کفن کرده ام دوباره به من خواهد داد؟؟و حالا وحالا در آستانه سی سالگی کدامین دست بر تن احساس سوخته نسل من مرحم خواهد بود ؟؟احساسی که میان ورقهای تاریخ این سالهای سرد و سخت سوخت و از یادها رفت!می حواهند چه چیز را به من پس بدهند بچه گیم را ؟؟؟ هفت سالگیم را ؟؟؟ پانزده سالگی یا بیست سالگیم ؟؟ کدام را؟؟ با زخمهای تن سوخته نسل من چه می کنند ؟؟به خدا که تن من درد دارد؟؟ من خوب میدانم این جاهای سوختگی تا ابد بر تن عاشق نسل من می ماند. خوب می دانم!!!!!!!
سلام نیلوفر جان. ممنونم از میلت. شما بزرگوار هستید و به من لطف دارید. من هم همچنین از نوشته های زیباتون لذت بردم.شما می تونید موسیقی رو روی صفحه خودتون کار بذارید. اگر نتونستید یوزر نیم و پسوردتون رو برام میل کنید تا براتون درستش کنم. در ضمن از این به بعد به شما سر می زنم. موفق باشید.
خیلی از پیدا کردن وبلاگتا خوشحالم . حتما به من سر بزن ما می تونیم رفت و اومد وبلاگی خوبی باهم داشته باشیم . نیلوفر عزیز . در ضمن اسم وبلاگت محشره !
رهای عزیزم ممنون که باز هم به خانه ام آمدی ! مطلب جدیدت را هم خواندم آبی و روان بود درست مثل خودت!!!!!!!
سلام با شا هم عقیده هستم ولی حسرت گذشته را خوردن دردی را درمان نمی کند به فکر ساختن آینده باش. تا نسل آینده به سرنوشت ما دچار نشود.