این بازی تلخ یک نفره!!!!!!!

شنبه 28 تیر 1382   

رهایم کردی و رهایت نکردم!
گفتم حرف دل یکی ست!
من همانم که کنار کوچه بغض و بیداری
منتظرت خواهم ماند!!
چشمهایم را به پوزخند این وآن بستم
و چهره تو را دیدم!
گوشهایم را به زخم زبان این و آن بستم
و صدای تو را شنیدم!!!
دلم خوش بود به این که شاید یک روز
از زوایای گریه های بی حدم ظهور کنی !!!!
حالا من هستم اینگونه پریشان و
از دیدن این همه موی سپید در آینه مبهوت!
وکمی نگران!!!
میدانم یکی از همین روزها در آینه 
تنها من هستم و دو سه موی سیاه!!!
تنها به این فکر می کنم که آیا تو مرا با این همه
موی سپید باز خواهی شناخت!!!!!!!

(از شاعری که یک روز خیلی گمنام بود ولی حالا نیست با یک عالمه تغییر!!!!)