حالا که می دانم۶

حالا که نیستی اشکهایم دیگر آن شوری روزهای اول را از دست داده اند . حالا که نیستی چشمهایم بزرگ تر شده اند بزرگتر و خیس تر . حالا که نیستی صورتت پشت یک شیشه مات محو می شود . حالا که نیستی نوار صدایت در دل من پیج می خورد و تاب بر می دارد و صدایت کش می آید و دیگر صدایت را در حافظه ام ندارم . حالا که نیستی یعنی رفته ای یعنی شایدی در کار نیست یعنی دیگر بر نمی گردی یعنی عمر این رابطه اینقدر بود  یعنی نی لو فر باید باورت بشود چون قصه قصه رفتن و بر نگشتن بود . حیف از آن همه خاطره که فقط پیش تو ماند اینحا هم عدالت رعایت نشد و تو رفتی و تمام خاطره های مشترک را هم با خودت بردی . مهم بود  ولی کاریش نمی شود کرد . تو نیستی و من به نبودنت خو می کنم . فراموشت نمی کنم . بغضهایم را هم قورت نمی دهم . مثل خون بالا می آورم چون تو دهنی محکمی از تو خورده ام اما عاشقی از سرم نپریده. خداحافظ همه خنده ها . خدا حافظ همه گریه ها و ضجه ها . خدا حافظ همه اطمینان ها . خدا حافظ پسرک زیر میز خیاطی . دلم تا همیشه تنگت خواهد بود پسرک شنبه ها و یک شنبه ها . پسرک ثانیه های عاشقی و عطر سیگار. خداحافظ یعنی فردا شاید فردا ها  باز هم از تو بنویسم و خداحافظ دو مردمک سرمه ای . چقدر این دنیا بی مروت است حتی وقت ندادی درست خداحافظی کنم. ........و دیگر این غصه که قصه نبود ادامه ای ندارد پسرک رفت که توی مه جاده ها خودش را گم کند . و من هم می روم که ادای زندگی کردن را در بیاورم.