حالا که می دانم۵

 حالا که رفته ای می دانم تو هم دلتنگ همان رابطه ای! دلتنگ یک دل سیر حرف نگفته . حالا که رفته ای می دانم صبحها بی قرار از خواب بیدار می شوی تنهایی به کسالت صدای دوش گوش می دهی دیگر فرقی ندارد کدام بلوز را با کدام شلوار بپوشی فقط می پوشی سیگار می کشی و توی جاده ای که هزاران بار با هم در آن حرف زده ایم می رانی و باز سیگار می کشی و کسی نیست که صدای فندکت را بشمرد . حالا که رفته ای تنهایی به دفترت می روی و روی همان صندلی می نشینی که هزار بار با من حرف زده بودی به منظره ای خیره می شوی که روزی به من نشانش دادی . حالا که رفته ای دیگر فرق نمی کند چه ساعتی به خانه برگردی . حالا که رفته ای تنها یی به خرید می روی و دیگر فرق نمی کند یک هفته هم میرزا قاسمی بخوری . حالا که رفته ای تنها کلید را توی قفل خانه می چر خانی و همه جا تاریک است  .حالا که رفته ای تنهایی روی همان مبل قرمز می نشینی  تنهایی به تلفنت زل می زنی و می گذاری هی زنگ بزند هی زنگ بزند . حالا که رفته ای تنهایی به ایوان می روی سیگار می کشی و به منظره ای خیره می شوی که من بارها  و بارهابه عکسش خیره شده بودم  حالا که رفته ای ظرفها نشسته می مانند برای یک آخر هفته که نمی دانم کی می رسد . حالا که رفته ای می نشینی روی یکی از همان مبل ها که با چه زحمتی پیدایشان کردیم سیگار می کشی و به زنگ بی وقفه تلفن گوش می دهی . حالا که رفته ای روی همان مبل خوابت می برد و خواب شاپری را می بینی که زیر باران پشتش را به تو کرده و تو هی صدایش می کنی وقتی که بر می گردد صورت من است که دارد زار زار گریه می کند.و از خواب می پری . باز سیگاری دیگر و صدای این تلفن لعنتی که من پشت خط آن زار می زنم برای تو که حالا رفته ای و برای خودم که تنها مانده ام . حالا که رفته ای سیگار می کشم و زار می زنم برای این زندگی و آنقدر میان گریه هایم به تو زنگ می زنم که به هق هق می افتم . حالا که رفته ای می دانم دیگر تحمل آن خانه را نداری به جنگل می زنی تا فراموش کنی ولی بگویمت کنار کلبه ات در یاچه ای هست که هر وقت به آن نگاه کنی  یاد من می افتی و رازهای مگویی که فقط می شد کنار آن دریاچه گفتشان!حالا که رفته ای دیگر کسی نیست که از من امتحان بگیرد و با ماژیک قرمز غلط های فراوان مرا بگیرد دلم برای یک امتحان سخت تنگ شده است . دلم برای صدای فندکت برای سرفه های گاه و بیگاهت تنگ است برای لب ورچیدنت برای انتقام گرفتنت به حرفی زمخت  برای همه چیز تنگ است . حالا که رفته ای نمی دانم رفته ای فقط می دانم که نیستی که صدایت به دل بنشیند. و این قصه ادامه دارد........