برای شاپری۳

دارم برای تو می نویسم شاپری

قلب مامانیت که به قلب کوچک تو متصل است اینبار بد جور شکسته ، تکه پاره شده است ، الهی مامانی برایت بمیرد که دلت خون شده .

دارم برای تو می نویسم شاپری

تو داری چوب دل پر غصه مامانی را می خوری گل من ، مامانی که عمری با دلش زندگی کرده نه با عقلش تو هم داری چوب دل مادرت را می خوری طفلک من .

دارم برای تو می نویسم شاپری

گل هزار برگ من ، شاپری قصه های من ، دخترک رویاهای من برایت از او می نویسم که نه مرا می خواهد نه تو را دارد رهایمان می کند توی این دنیای بزرگ بی پیر تا چشممان کور و دندمان نرم برویم و فقط گم شویم تا فقط آن دو چشم خاکستری با آن هاله سرمه ای دورش دیگر هیچوقت نبیندمان ، هیچوقت!!!!!

دارم برای تو می نویسم شاپری

هم برای تو هم برای خودم ، برای تو که توی دلم خودت را از وحشت جمع کردی و برای خودم که شبها از وحشت تنهایی دستها و پاهایم را جمع می کنم و گلوله می شوم من و تو خودمان را جمع می کنیم از وحشت بی پشت بودن از هراس نبودن آن صدایی که یکروز نه خیلی دور و دیر می گفت عاشق هر دویمان است .

دارم برای تو می نویسم شاپری

یادت می آید که شبهای زیادی زل می زدیم به آن شیشه سرد و توی دنیای مجازی و مدرن او به دنبال خانه می گشتیم خانه ای که قرار بود خانه هر سه مان شود . چقدر خوش بودیم به دنبال خانه ای بودیم که اتاقی برای تو داشته باشد و چقدر گشتیم روزها و روزها تا خانه ای با اتاقی آبی کوچک پیدا کردیم و او گفت : این هم اتاق شاپری . ولی حالا گل من اتاق تو همان جاییست که پر از گل و برگ است چون جایی نداری که شبها بخوابی دل مامانی امن ترین جاست. می دانم از این حرفها غصه ات می گیرد من بغض می کنم تو توی دلم گلوله می شوی دلم تیر می کشد و من و تو زار زار اشک می ریزیم . خانه مان را وسط تابستان باد برد. باد برد و تو توی دلم زار زدی !

دارم برای تو می نویسم شاپری

فقط تو بودی که توانستی قلب پاره پاره مامانی را بوس کنی جای بوسه ات روی قلبم ماند و قلب هزار تکه ام به هم چسبید.چقدر صدای تو از حنجره من بیرون آمد چقدر سعی کردیم این جمع کوچک را دور هم جمع کنیم ولی همه چراغ های رابطه خاموش بود!

دارم برای تو می نویسم شاپری

کسی نبود تا سفت در آغوشمان بگیرد کسی نبود تا بوسه هایی از سر عشق به لبهایمان بزند دیگر چه فرقی می کرد که توی تاریکی سری میان موهایمان فرو رود و یا اینکه کسی صورتمان را با لبهایش غرق بوسه کند . تو توی دلم گلوله شدی و کز کردی و لبهای کوچک قرمزت را گزیدی و اشکمان که همین دم بود یکهو فرو ریخت.

دارم برای تو می نویسم شاپری

هیچکس نخواست تا باور کند ما هم خسته شده ایم . هیچ کس نخواست تا حتی نگاه کند که اسبابمان را بسته ایم ، هیچ کس نخواست تا باور کند عشق را گدایی کردن درد دارد . هیچ کس نخواست تا باور کند که من چه سنگین از حضور تو کنار چمدان خالی از احساسم ایستاده ام  و چقدر تهی هستم از هر بغضی که تمام این روزها با بی مهری با کینه با درد و با تهمت بر سرم آوار شده است و غرور چه واژه بی معنایییست وقتی که نداریش وقتی که خرجش کرده ای حتی برای داشتن عشق که من کردم درد دارم ولی درمان نیست شاپری .

دارم برای تو می نویسم شاپری

هیچوقت دوستمان نداشت اینها فقط یک قصه بود مادر.که یک روز او گفت و حالا دیگر یادش نمی آید.

نیلوفر