ماهی ها اینبار خواستند روی شن عاشق شوند!

رسیدم با یک بغل بوسه با یک بغل نگاه از سر تعجب بعد از ماهها. با بوسه های ناگهانی و طولانی  از میان جاده ای پر از برگهای پهن و سبز به سبزی همه شمال خودمان . انگار تمام تنم بی صدا داد می زد که هی می شنوی می خواهمت  و نمیدانم او شنید یا که نه توی خیال  صورت من گم شده بود جده می رفت و درختها و گلها که انگار برای من فقط من باز شده بودند. و روز هایمان شروع شد خنده ها شوخیها زیر آفتاب داغ خوابیدن و گاهی از سر عشقی کلامی به دوستت دارم میان خواب و بیداری وقتی که آفتاب به تنت می خورد و لخت می شوی و بوسه ای به تنت که من همین جا کنارت هستم و تا ته حلقت آناناس تازه را مزه کنی و تا چانه ات خیس از آب آناناس تازه شود و نگاه او که به کودکی من .  در دل می خندید و توی دلش داد می زد دیوانه.و اقیانوس که صدا می کرد نیلوفر ، نیلوفر بدو دیگر شاید هم را ندیدیم و او که توی آب می چرخید و سما می کرد روی شنهای داغ ساحل غلط می زد تنش را پر از ماسه می کرد و ماسه ها را با تمام تنش لمس می کرد. و من که با تمام چشمم تمام چشمم نگاهش می کردم بلکن این بار آخر باشد . و شاید هم بود چه کسی می داند شاید آن همه عکس به یادگار که از من گرفت آخرین یادگاری هایمان باشد.

تن تب دار من زیر پنکه سقفی که میان دستهای گرم او هیچ سرما را حس نمی کرد و خودش را می سپرد به خلسه خواب و بیداری و درد معصوم دوست داشتن و خواستن و صدای هرم گرما که از میان درز پنجره خودش را می کشید توی اتاق. و دستی که می چشسبد به این لنز دوربین که دارد قصه را براییتان تعریف می کند که اینها دیگر مال من و اوست فقط  همین را بدانید که درد نرم دوست داشتنش هنوز زیر پوست تنم جریان دارد.

و من میان پارچه های رنگی میان پولکها و انگشترهای بدلی و او به دنبال من با دوربین که از هر لحضه ام عکسی بیندازد به یادگار و چه یادگاری به من داد چیزی که هیچ کس هر گز توی این ۳۲ سال نداده بود یک مجموعه کامل عکس از سفر با صدای شاملو .ثبت شدم آن هم با صدای شاملوی بزرگ.

و دیوانگیهای شبانه مان با لب تاب با شیشه مشروب با دو لیوان پر از یخ که به طلوع برسیم و سیگار و موسیقی دلخواه او که من امروز عاشقش هستم و تعجب چشمهای او که هرگز از میان دو نی نی چشم من بیرون نخواهد رفت که من چه دیوانه ام ، مستم و نوشیدن و سیگار خوب کشیدن و عاشق تر شدن و های های و بلند بلند کنار اقیانوس با هم زار زدن.

و اولین سفر دو نفره مان با هواپیما از شهری به شهری و بد اخمیهای من و تحمل بی حد او کودکی های من و تحمل بی حساب او و آخرین شب و اشک چشمهای من که خشک شده بود و انگشتر سبزی که یادگار او بود و توی انگشت من برق می زد .

و دل من که بی تاب او بود و توی این سفر شکست ، به یاد تمام مهربانیهایش فراموش می کنم ولی از یاد نمی برم .

و ما بالا خره پاهایمان را میان شنهای  یک ساحل داغ فرو بردیم و عاشق تر شدیم و  مثل دو ماهی با پولکهای رنگ به رنگ اینبار هم ما معجزه کردیم روی شنهای داغ کنار اقیانوس به هم زل زدیم و ته چشمهای هر دویمان چیزی بود که از ته اقیانوس داد می زد عاشق تر شدنتان خوش باد و ما پا هایمان را بیشتر فرو می کردیم توی شنهای داغ انگار که ما را به هم می چسباند.

این سفر را با تمام خوشیهایش که فقط آنها به خاطرم مانده تا ابد مدیون کسی هستم که فقط به خاطر دیدن من یک راه طولانی را طی کرده بود و در آخرین لحظات به  همان شکل که مخصوص خودش فقط هست سر مرا توی بغلش گرفته بود و موهایم را بو می کرد گفت : بدیهایش را فراموش کن ! و من  هنوز توی خواب هایم ملافه های رنگی آویخته به دیوار می بینم و رو تختی های پر از پولکهای رنگی و چشمهای قشنگ تو که پی من می آمد و عشق و بوی اقیانوس که خوابهایم را پر کرده و مهربانی ها و تحمل بی دریغ تو و دریغ و دریغ ترک عمیقی که روی قلبم افتاد.

هنوز هم حی می کنم پاهایمان توی ماسه است و آفتاب و اقیانوس داد می زند ترک دل را فراموش کن و بوی خوش سفر را توی ریه هایت پر کن.