نامه ای برای خدا

 

خدا سلام می خواهم دردو دل کنم می خواهم از همه آن چه که به سرم آمده بنویسم از همه  آنچه به سرم آمده و آنچه به سرم آورده ام.از دورها از نزدیکهاو از انتظار.

کاش می شد هیچوقت منتظر نماندمنتظر با گوشهایی تیز برای شنیدن سلامی به گرمی از آن سوی دنیا سلامی که روزها و روزها به انتظارش نشسته ای. وقتی نگاه می کنم می بینم همه عمر منتظر بوده همه عمرو این انتظار چه بر سرم آورده!گاهی از اظطراب و انتظار روزی ده بار سرم را توی دست می گیرم و بلند می گویم تمامش کن بمیر

خدا مرا یادت هست ؟ مرا می بینی ؟ درد کشیدنم بیقراریم را می بینی؟کی تمامش کنیم کی؟صدایم را می شنوی خسته ام از این تکرار دائم روزها خسته ام. از صبحهای تکرار از ظهر های ملال آور و از عصرهای  بی حوصله گی از شبهای داز و چسبناک و کش دار خستهام بیزارم درد دارم بیا تمامش کنیم من نمیترسم بیا تمامش کنیم .

قلبی که تو در سینه ام   گداشتهای مثل قلب گنجشک می زند کاش گنجشک بودم و تکلیفم با قلبم روشن بود.گاهی دستهایم را محکم روی گوشهایم فشار می دهم تا آن هیچ صدا را هم نشنوم.

کجای زندگی معلقم گذاشی معلق میان بودن و نبودن به من بگو تو که میان ابرها خانه داری به من بگو اینجا کجاست .

می دانم سرت شلوغ است ولی نوشته ام را بخوان و بیا تمامش کنیمخلاص.