درد رفو نشده۲

 

خیالت را راحت کنم

دیگر نه به گل ،نه به باد

نه حتی به نیلوفرگان روی مرداب

اعتقادی ندارم

اعتقادم را بخشیدم به همان بادی که ردش روی صورتم ماند

تو حق داشتی دلیل رفتنت هر چه که بود باشد

دل چرکینی من با هیچ دستمال محبتی پاک نمی شود

دارم بخشیدن را به نخ می کشم

صبر را خجالت می دهم

چه خوب توی دلم نبودن را کاشتی

که میان زمستان بی رنگ تهران

خون گریه کردن قرمز قلبم

تا آنسوی پر رنگ جهان تپید و تو ندیدی

حالا که می خواهی باشد برو ولی

دیگر پشت سرت را نگاه هم نکن!!!

من به بی معرفتی سرنوشتم ایمان آوردم