برای تو که اینقدر راحت می توانی از روی زمین بپری

از اینجا که نشستم تا اون پنجره های سر تا سری که رو به حیاط پشتی باز می شه دو قدم بزرگ که بردارم می رسم آنوقت است که می توانم روی شیشه (ها) کنم و هی پشت سر هم اسم تو را با انگشتم بنویسم و باز هی بنویسم و دیگر هیچ از این همه پنجره که رو به خلوت من باز می شود نترسم . می دانی عشق شجاعم می کند!می بینی؟بعد دوباره می آیم رو به همین شیشه سفید می نشینم و به اسم تو که خاموش است نگاه می کنم و عشق دل نازکم می کند . می بینی ؟و چشمهایم  عجیب می سوزند.بعد هی تند و تند نوشته های آخرت را می خوانم دوباره وسه باره و باز هم می خوانم  و هیچ خسته نمی شوم.و دلم از نبودنت عجیب می گیرد. عجیب!

بعد فکر می کنم تو که اینقدر راحت می توانی از روی زمین بپری و توی آسمان برفی  بروی و بروی و  .....  پس این همه مدت  بالهایت را کجا مخفی کرده بودی که من ندیدمشان؟؟ عشق تخیلم را بزرگ تر کرده است می بینی؟

یادم رفت وقت رفتن بگویم آن بالا که رسیدی به ابرها و برفها سلام  مرا برسان و بگو  کسی آن پایین آن دورها توی اتاق کوچکش نشسته که از عشق دیوانه شده است!!!عشق مجنونم می کند می بینی؟؟؟؟؟