جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

پانچ

درست بنشین روبه رویم می بینی که از توی سینه درت آورده ام که دو کلام حرف حساب با هم بزنیم همین . این بار گند زدی نه که هر بار نزده بودی ولی این بار له تر شدی خودت را گذاشتی لای دستگاه پانچ و بیوقفه هی سوراخ کردی هی سوراخ کردی و دلت بد جوری سوخت . دلت هوای همان چند شبی را می کند که آرام خوابیدی که توی خواب خندیدی . که خوش بودی که سرت لای ابرها بود دردت گرفت چشمت کور . داغ شدی دندت نرم . له شدی باز هم چشمت کور می خواستی نیایی توی دستهای من بنشینی و بگذاری له ات کنند و بعد بی تفاوت بروند دنبال زندگیشان . ویران می خواستنت ویران تر شدی ! عصبانیم حالم از تو که توی سینه ام هی تاپ تاپ می کنی بهم می خورد!
نظرات 7 + ارسال نظر
سمفونی و رقص شعله‌ها پنج‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:53 ب.ظ http://symphony-sholeha.blogsky.com

خوبیهایش را بگیر و خوبتر شو!
بدیهایش را چال کن تا خاک شود! شاید روزی از این خاک درختی بروید و ...

دختر بهار پنج‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:56 ب.ظ http://dastanekootah.blogsky.com

بسیار با احساس می نویسی. آخرین مطالب را خواندم همه پر از احساس و گویای آنچه در زمان نوشتنشان حس می کردی. موفق باشی

شهره پنج‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 06:19 ب.ظ http://shabneves.blogfa.com

آیا حجاب زمان بود که از هم می گسست؟

قفس تن بود که در هم می شکست؟

یا زایش دیگری بود؟

از روزن زخم میتوان گذشت

میتوان زنده به ابدیت گام نهاد...

بدون امضا پنج‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 08:05 ب.ظ

چه حس بدی نیلو خانوم !

پشملبا شنبه 30 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:40 ق.ظ http://peshmelba.blogfa.com

نیلوفر بذار دلت عاشقی کنه که از هر دل دیگه ای زنده تره. غم هست، درد هست ولی زندگی هم هست! دیگه تکرار نمی شه. گاهی آدم یادش می ره عاشق کی بوده و چی می خواسته. فقط لذت عاشقیه که براش می مونه. باور ندارم که عشق یه بار به سراغ آدم بیاد!

تصویر یک زن شنبه 30 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 02:42 ب.ظ http://changeinside.blogspot.com/

ایده جالبی بود که با مشکی روی بک گراند مشکی نوشتی همه اینها زندگی زندگی یعنی افتادن و دوباره بلند شدن و دوباره و دوباره فقط بعضی وقتها این داستان برای آدم خیلی گرون تموم میشه

خودم و دیگر هیچ یکشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:28 ب.ظ

چرا داغونم میکنی ؟! با تموم حرفهایی که می زنی!با تموم حرفهایی که انگار قرار بوده خودم بگمشون٬ولی یهو از توی قاب سرد زل می زنن بهم.که انگار اینام شوخیشون گرفته باهام!یا همون قرمز لعنتی که خسته نشده از تاپ تاپ هنوز٬که آدم نشده هنوز٬که دیگه لورازپامم حالشو نمی تونه بگیره٬که له شده ولی بدبخت انگار کمش بوده٬توی وبلاگ تو چیکار میکنه؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد