درست بنشین روبه رویم می بینی که از توی سینه درت آورده ام که دو کلام حرف حساب با هم بزنیم همین . این بار گند زدی نه که هر بار نزده بودی ولی این بار له تر شدی خودت را گذاشتی لای دستگاه پانچ و بیوقفه هی سوراخ کردی هی سوراخ کردی و دلت بد جوری سوخت . دلت هوای همان چند شبی را می کند که آرام خوابیدی که توی خواب خندیدی . که خوش بودی که سرت لای ابرها بود دردت گرفت چشمت کور . داغ شدی دندت نرم . له شدی باز هم چشمت کور می خواستی نیایی توی دستهای من بنشینی و بگذاری له ات کنند و بعد بی تفاوت بروند دنبال زندگیشان . ویران می خواستنت ویران تر شدی ! عصبانیم حالم از تو که توی سینه ام هی تاپ تاپ می کنی بهم می خورد!
خوبیهایش را بگیر و خوبتر شو!
بدیهایش را چال کن تا خاک شود! شاید روزی از این خاک درختی بروید و ...
بسیار با احساس می نویسی. آخرین مطالب را خواندم همه پر از احساس و گویای آنچه در زمان نوشتنشان حس می کردی. موفق باشی
آیا حجاب زمان بود که از هم می گسست؟
قفس تن بود که در هم می شکست؟
یا زایش دیگری بود؟
از روزن زخم میتوان گذشت
میتوان زنده به ابدیت گام نهاد...
چه حس بدی نیلو خانوم !
نیلوفر بذار دلت عاشقی کنه که از هر دل دیگه ای زنده تره. غم هست، درد هست ولی زندگی هم هست! دیگه تکرار نمی شه. گاهی آدم یادش می ره عاشق کی بوده و چی می خواسته. فقط لذت عاشقیه که براش می مونه. باور ندارم که عشق یه بار به سراغ آدم بیاد!
ایده جالبی بود که با مشکی روی بک گراند مشکی نوشتی همه اینها زندگی زندگی یعنی افتادن و دوباره بلند شدن و دوباره و دوباره فقط بعضی وقتها این داستان برای آدم خیلی گرون تموم میشه
چرا داغونم میکنی ؟! با تموم حرفهایی که می زنی!با تموم حرفهایی که انگار قرار بوده خودم بگمشون٬ولی یهو از توی قاب سرد زل می زنن بهم.که انگار اینام شوخیشون گرفته باهام!یا همون قرمز لعنتی که خسته نشده از تاپ تاپ هنوز٬که آدم نشده هنوز٬که دیگه لورازپامم حالشو نمی تونه بگیره٬که له شده ولی بدبخت انگار کمش بوده٬توی وبلاگ تو چیکار میکنه؟!