جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

حالا که می دانم۲

حالا که می دانم دیگر هرگز بر نمی گردی دیگر مهربانی به چه کار می آید باید دلت یخ باشد مثال یخ قطب دیگر هرگز مهربانی نمی خواهم که به تحقیری فرو ریزم حالا که می دانم دیگر هرگز بر نمی گردی قلبم هنوز می تپد پی دل دل ساده صدای قمری.حالا که می دانم دیگر هرگز بر نمی گردی می گویمت میان من و تو فاصله بی داد می کند من که به خیال خامم فکر می کردم فاصله فقط یک خط صاف است به کوتاهی چند قدم از این سوی مرز به آن سو.حالا که می دانم دیگر هرگز بر نمیگردی دیگر آرزویم کنار تو نشستن نیست خندیدن نیست برای تمام این آرزوها پیر شدم. حالا که دیگر می دانم هرگز باز نمی گردی حقیقت پنهان را آشکار کردی که عشق فراتر از آنچه که من می پنداشتم بود.حالا که می دانم دیگر هر گز باز نمی گردی بر می گردم به همان خیابانهای طولانی و به پشت سرم نگاه می کنم که هیچکس نیست.حالا که می دانم دیگر هرگز بر نمی گردی بر می گردم به همه این چند سال گمشده میان شناسنامه ام و به همان پاکت سیگار مچاله شده که از تو مانده است. حالا که می دانم دیگر هرگز بر نمیگردی از همه کس دلگیرم حتی از کارگر ساختمانمان که زباله ها را جمع می کند. حالا که می دانم دیگر هرگز بر نمی گردی مطمئنم که تمام سالنهای ترانزیت جهان بوی گس گریه می دهند.حالا که می دانم دیگر هرگز بر نمی گردی می دانم دیگر هیچ پلنگی بی دلیل عاشق چشمهای براق ماه نمی شود.و این قصه ادامه دارد......