جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

درد رفو نشده

           

        

نظرات 15 + ارسال نظر
لوتوس سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1384 ساعت 10:09 ب.ظ http://www.coffeelotus.persianblog.com/

روز به بیرون خزیده و به پایان رسیده
روی پله ای در جلوی محراب ٬
خدا نشسته ٬ و به دعاها گوش میدهد...
باور کن.
ارام خواهی شد.

وانهاده چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1384 ساعت 05:34 ب.ظ http://vanahade.blogfa.com

خدا نشسته و نگاهمان می کند....................

سگ ولگرد چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1384 ساعت 07:37 ب.ظ

سلام زن.چقدر تکرار این واژه را دوست دارم.سلام زن.چون به همان صلابت خودت تکرارش کردی.تابستان بود وتمام درختان میوه داشتند مانند میوه های یاس و کسالت و دربه دری من.در تمام در و دیوار زندگی ام دنبال گمشده ای بودم. وقتی روی سیم های تلفن به دنبال واژه گمشده میگشتم «جنسیت گم شده» را پیداکردم بعد از ماه ها انس با «کسی که جنسیتش گم شده » نمی توانستم دیگر مطالبش را بخوانم چون جایی درون این سلول های زایا گم شده بودم.بعد از ماه ها دوباره دلم هوای کسی را کرد که «جنسیتش گم شده است».وقتی دوباره همان راه را برای پیدا کردنش رفتم -او رفته بود.ولی کسی دیگر جایش نشسته بود که نمب دانم از کدام دیار آمده بود.نا خدا گاه بغز کردم .ولی ...

بدون امضا پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1384 ساعت 01:31 ب.ظ http://bedoneemzaa.blogsky.com

لحظه ای آرامش خدایا فقط لحظه ای

فروغ پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1384 ساعت 03:08 ب.ظ http://www.ladybird88.persianblog.com

سلام چه عکس وحشتناکی!

نسرین پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:45 ب.ظ

می توانم تمام دردم را یکباره فریاد بزنم. می توانم آرام و بیصدا از درد به خود بپیجم. می توانم خودم را آرام کنم. (با شنیدن دردهای کسی مثل تو) اما هیچ گاه فراموش نخواهم کرد دردی را که مادرم داشت. وقتی مرا به این دنیای لعنتی آورد. و من از آن روز معنای درد را فهمیدم . دردی که مادرم داشت و دردی که من از این دنیا دارم. دردها می آیند و می روند اما... این زخم ها هستند که می مانند...
نمی دانم تا کجا باید تحمل کرد. درد دوری. درد بی کسی. درد تنهایی. درد زایش ( به قول خودت زایش بغض ها. من می دانم چه دردی دارد . اما باور کن زایش آرزوها درد بیشتری دارد.)

س. جعفریان جمعه 16 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:42 ب.ظ

سلام. فقط می خواستم بدانی از ۳ روز پیش که وبلاگت را خوانده ام تا به حال دفعه دهم است که شعرهایت را مرور کرده ام. یک بار هم راستی اشکم را در آوردی که بعدا پولش را ازت خواهم گرفت.
ضمنا جمله ات آنقدر سوزناک است که نشد جلوی خودم را بگیرم و نپرسم که آیا جدی بود این درد داشتن یا نه!

گوشه شنبه 17 دی‌ماه سال 1384 ساعت 03:27 ب.ظ http://goushe.persianblog.com

دوستم! ما همگی زمین می خوریم. زخمی می شیم. دردمون می گیره ولی این دردها روزی رفو می شه. روزی که زیاد دور نیست. جای رفو تا ابد باقی می مونه و با هر بار دیدنش یاد درد گذشته می افتیم ولی دیگه جاش درد نمی گیره. محکم تر می شیم. قوی تر می شیم. اونقدر که با تلنگری ترک برنمی داریم. با نسیمی نمی شکنیم. باز ریشه می کنیم. باز جوونه می زنیم. هنوز زنده ایم. حتما فردا... من به فردا اعتقاد دارم.

shahrzad یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1384 ساعت 09:16 ق.ظ http://www.yarghavan.persianblog.com

سلام نیلو جان. منت گذاشتی سر ما تشریف اوردین عزیزم. حیلی خیلی خوشحالم کردی نمیدونی چقدر. مرسی

نیلوفر سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1384 ساعت 03:01 ب.ظ


عمریست مرا تیره و کاریست نه راست محنت همه افزوده و راحت کم و کاست
شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست ما را ز کس دگر نمیباید خواست

نیلوفر سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1384 ساعت 03:05 ب.ظ

توی نوشتهات مرز حقیقت و خیال پیدا نیست!!
این دردا واقعی هستن؟

نیلو سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1384 ساعت 03:09 ب.ظ

چرا همه از درد میگیم؟درد بودن چیز تازه ای نیست!!

Germany چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1384 ساعت 01:55 ق.ظ

hala chetouri?

Shine چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1384 ساعت 01:00 ب.ظ http://www.myownnothingness.blogspot.com/

پناه بر عشق!
دو رکعت گریستن در آستین آسمان
برای دوری از یادهای تو واجب است...

bluerose چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1384 ساعت 10:36 ب.ظ

Vay che ahangi gozashty to in weblog...tamame cellulaye badan ro az ja boland mikone..Niloufarr...barat arezoye khoshali mikonam...az khodet mikham ke dardhato marham bezary,,rooye zakhmhat barge sabz bezary ta khob beshan..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد