جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

طناب ارتباط ما

در میان ارتباط ما هیجچ نبود به غیر از یک طناب کلفت کنفی که سفت بسته بودیم به کمر هایمان درست مثل صخره نوردها تو ی بهار خیس میشد خیس خیس . توی تابستان درست وسط هذم کرما خشک و سفت میشد و تو ی فصل قشنگ من پاییز در میان باد تکان می خورد و پرنده ها روی ان می نشستند و زمستان سال پیش خاطرت هست که چه برفی اینجا آمد و تا آنجا کشیده شد و طنابمان شد مثل یک تکه چوب خشک و بعد بهار که سفره هفت سینمان را رویش چیدیم و از دور با هم عکس یادگاری گرفتیم. و باز بهار که آمد تو با شکوفه های سیب برای من گردنبند درست کردی وای که اگر پایم می لغزیذ ولی تو نگهم داشتی طناب را کشیدی من تعادلم حفظ شد. و تابستانمان که تابستانمان شد طناب را جمع کردیم بهم نزدیک شدیم صدای قلبهایمان چه تند می زد . و دستهایی چه قوی و چه داغ نمی گویم گرم چون داغ بود و تنهای میان طناب و پیچیده در هم و ساعتهایی که نه تو به یادشان می آوری و نه من و وای وقت رفتن و دوباره گره زدن طنابها و ترمیمشان که جا به جا گره کور زده بودیمشان به یاد زبان تلخ من به خاطر یک دندگی تو ولی طناب هنوز طناب بود طناب مرا که سفت کردی محکم محکم ولی طناب خودت را نمدانم کدام حست گفت که محکم نبندی و حالا این رابطه به مویی بند است دلت می آید مرا میان بازوان قویت حس نکنی ؟

خراب کردن و به آتش کشیدن از ریشه زدن بی نظر بودن آسان است ولی فکرش را برای ثانیه ای کردی که ۲ ساعت بعدش چطور می تواننی و بنشینی و فیلمهایمان را نگاه کنی وباورکن این قیچی نا مرعی تو که دارد ذره ذره این طناب ارتباط را می برد من را معلق میان زمین و هوا ندیده که حتی دیگر دستم نمی رسد گره کوری بزنم و بگویم بی خیال بیا از نو شروع کنیم .

نظرات 13 + ارسال نظر
آزیتا جمعه 18 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:54 ب.ظ http://azi.blogsky.com

زیبا بود...

مانی شنبه 19 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:04 ق.ظ

ای کاش امید بر دمیدن بودی یا این ره دور را رسیدن بودی

دانیال شنبه 19 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:05 ق.ظ http://zendooni.blogsky.com

این نیز بگذرد مگه نه؟

مریم میرزا شنبه 19 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:05 ق.ظ http://wchapter.persianblog.com

و تو که نیستی و من که گمم.... در نهایت سرنوشت های متفاوت شبیه هم هستیم؟ این غم انگیز نیست؟ ...........

تبعیدی شنبه 19 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:24 ق.ظ

شاید شیشه خورده ها باعث فرسودگی این طناب شده و همچون موریانه آنرا از درون می خورند و می پوسانند.

لوتوس شنبه 19 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:25 ق.ظ http://coffeelotus.persianblog.com/

هی...امان از این دل ساده پر مهر...کاش بی خیال بودیم...کاش بی خیال همه چی بودیم...کاش دلمان دریا بود برای هزاران ماهی نه تنگ بلوری کوچکی که فقط ماهی قرمز خودش را میخواهد...کاش معنای زن بودنمان با اتش کشیدنش به اسانی خاکستری در دست باد نمی شد...کاش اشتباه نمی شد...کاش فراموش نمی شد

علی شنبه 19 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 02:13 ق.ظ http://darshana.blogfa.com/

سلام .وبلاگ زیبایی دارید.باید سایر پست هایتان را بخونم.به ما هم سر بزنید.ممنون

سو شیانس شنبه 19 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 08:43 ق.ظ

محشر بود.......هیچ نوشته ای با حذف شدن پایان نمی یابد.موفق باشی مانند پست گذشته اول شدم.ولی...

[ بدون نام ] یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 06:46 ق.ظ

zabane talkh ra kamalan mitavan bavar kard, vasme bar abroye koor ??!!

بدون امضا یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:45 ب.ظ http://bedoneemzaa.blogsky.com

دیگر دستت نمی رسد که گره کوری بزنی و بگویی بیا دوباره شروع کنیم از نو ...

لادن یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:00 ب.ظ

نیلوفر عزیز مثل همیشه زیبا و دلنشین نوشتى
شاد باشى

هومن معصوم دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:09 ب.ظ http://helpcenter.persianblog.com/

و طناب ...

[ بدون نام ] چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:37 ق.ظ

فوق العاده است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد