جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

چقدر دلم می خواست من مادر شاپری بودم


چقدر دلم می خواست من مادر شاپری بودم درست از همان شبی که خواب زده از تخت پا شدم و توی گرگ و میش صبح توی ایینه به شکمم نگاه کردم روی پوست شکمم دست کشیدم به هوای اینکه دوباره شاپری را ببینم . شاپری را با آن چشمهای بزرگ و مردمکهای قشگش با آن لبهای کوچک سرخش که چسبانده بودشان به دل من که توی خواب شیشه ای بود دستم را که توی خواب روی پوست شکمم می کشیدم سرش را می چرخواند و لبهایش را می چسباند به کف دستم هنوز جای لبهای کوچک سر خش روی سر انگشتهایم مانده.
چقدر دلم می خواست من مادر شا پری بودم . شاپری کوچک من که توی دنیای شیشه ایش میان برگ گلهای صورتی و زرد و آبی غلت می زد.
چقدر دلم می خواست من مادر شاپری بودم . من خوب می دانم شاپری من اگر به دنیا می آمد با دو بال صورتی به دنیا می آمد  می دانم حرفم را باور نمی کنید ولی من مطمئنم .
چقدر دلم می خواست من مادر شاپری بودم . ولی نشد. مثل همه نشدنهای این زندگی نکبتی نشد .
گلکم قشنگ روزگار من دل من پر است از قرصهای ریز آرام بخش دل من تلخ است دل من پر است از غصه های نگفته . ولی کاش تو لا اقل بودی .
قشنگ روزگار من کاش کسی باشد کسی که پیغام مرا برایت بیاورد برایت بگوید که این شبها چقدر بیشتر از همیشه دوست داشتم مادرت باشم دستم را روی پوست کشیده دلم بکشم و تو با آن چشمهای بزرگ و قشنگت که شبیه هیچ چشمی نبود نگاهم کنی و من حض کنم . عزیز دلم به خوابم بیا بیا می خواهم حرف بزنم می خواهم آرام آرام صورتت را از پشت شیشه دلم ناز کنم و ......چقدر دلم می خواست من مادر شاپری بودم . ولی گلکم چه خوشبخت بودی که به دنیا نیامدی  اینجا خبری از دیوار امن شیشه ای دل مادر نیست اینجا خبری از گلبرگهای صورتی و زرد و سبز نیست اینجا خبری از هیچ چیز نیست.
چقدر دوست داشتم من مادر شاپری بودم . کاش امشب به خوابم بیایی. 
نظرات 18 + ارسال نظر
نوید شنبه 4 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 02:00 ق.ظ http://darknavid.blogsky.com

کاش دنیای ما پر از کسایی مثل تو بود...اگه تو این قرن شکاکیت ناراحت نمیشی بهت میگم:
دوستت دارم
به وبسرای من هم سری بزن که تنهام...

آهورامزدا شنبه 4 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 08:21 ق.ظ

نیلوفر خانم.....؟؟عجیب شده ای!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!راستی به نظرم قولی که دادی فراموش کردی.!!!

mahin شنبه 4 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 11:02 ق.ظ http://you-name-it.persianblog.com

Salam Azizam: chera be Orkut sar nemizani? in yaddasht kheili khoob bood, takecare

رنگین کمان نیلوفر شنبه 4 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 06:14 ب.ظ http://www.malakut.org/davlatmand/Hilat.swf

شاپری با دو بال صورتی به دنیا می آید.
من هم مطمئنم.
خوشا به حال شاپری که تو مادرش خواهی بود.

فرشته ها چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 09:50 ق.ظ http://www.fereshtehha.blogspot.com

وقتی متن هاتو می خونم حس می کنم کلمات بر سر و روی تو جاری می شوند و مثل من دنبال کلمات نمی گردی

الف_م چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 04:22 ب.ظ

مگه الان مادر شاپری نیستی!؟

مهستا پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 11:13 ق.ظ http://mahasta.com

شاپری قصه ها نمی مونه..میشه می ره

حسام شنبه 18 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 09:26 ق.ظ http://www.pantheon.blogfa.com

رخست زیستن را دست بسته، دهان بسته میگذرم...

خیال تشنه دوشنبه 20 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 12:36 ب.ظ http://khialeteshne.blogspot.com

از آشنایی با شما خوشحالم.

ساقی جمعه 24 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 08:33 ب.ظ http://sharhe.persianblog.com

و این روزها می شود در جایی فارغ از تردید باردار عشق شاژری ماند و کنار این جنین جاوید ریشه زد.

[ بدون نام ] دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 12:40 ب.ظ http://bedoneemzaa.blogsky.com

می تونی

سایه سکوت چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 06:45 ب.ظ http://balestik.tk

دل من یه روز به دریا زدو رفت ,

پشت پا به رسم دنیا زد و رفت ,

استین همت رو بالا زد و رفت
,
یه دفعه بچه شد و تنگ غروب ,

سنگ توی شیشه فردا زدو رفت,

حیوونی تازگی ادم شده بود ,

به سرش هوای حوا زد و رفت ,

دفتر گذشته هارو پاره کرد
,
نامه فردا ها روتا زد و رفت,

زنده ها خیلی براش کهنه بودن
,
خودشو تو مرده ها جا زد و رفت,

هوای تازه دلش میخواست ولی,

اخرش توی غبا را زد و رفت,

دنبال کلید خوشبختی میگشت,

خودشم قفلی رو قفلا زدو رفت....
یا علی

دستنوشته های پسری در حال کما یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:53 ب.ظ http://benahayat.persianblog.com

بهت لینک دادم ...

زی زی سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:50 ق.ظ http://batoam.persianblog.com

پس کامنتدونی بالایی کجاست

خاتون پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:40 ق.ظ http://naghoos.blogsky.com

نیلوفر عزیز
سال هاست که خاطرات ما زنان به خاطرات بشر پیوند و همبستگی عمیق پیدا کرده.سال هاست که ما همه - همه مان - مادر شاپرک های پر سوخته هستی بی رحم هستیم .
من همه مادران شاپرک ها را به مبارزه ای بی وقفه همراه یکریگر دعوت میکنم .
به من سری بزن . با هم وارد گفتگو خواهیم شد و با همه شاپرک ها.

علی بی غم پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:35 ق.ظ

آتیش زدی به قلب من با من چه کردی!؟

گمشده جمعه 8 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:44 ق.ظ http://www.onlymygod2.persianblog.com

سلام شما گفتید نظر ندم ولی من اینجا دیدم میشه من ارزو می کنم خدای بزرک نگهدارتون باشه شما جواب پی ام منو ندادید اما یه حس به من گفت درد شما همون درد من ............من دعا می کنم خیلی شما هم واسه من دعا کنید مهربون

آیلین دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:48 ب.ظ http://www.sin-e-haftom.blogfa.com

چقدر دوست دارم زودتر بیای..می دونم اینجارو هیچوقت نمی خونی....دلم گرفته درد دارم خیلی.....همیشه نوشته هات به من آرامش هدیه می دهند کاش زودتر می اومدی...کاش زودتر می نوشتی....آخخخخخخخخخ درد دارم......کمکم کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد