جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

برای نیلوفر(۱)


دلم می خواهد برای تو پر رنگ بنویسم . اصلا دلم می خواهد همه متنم را چون برای توست پر رنگ بنویسم . برای تو که از صبح دلت مثل دل کفتر زده است و شماره قرصهای تپش قلبی که خورده ای از دستت در رفته است. برای تو که انگار توی دل هزار هزار تکه ات از صبح رخت شسته اند . دلم می خواهد برای تو بنویسم که همین چند ساعت پیش طاقتت تمام شد و نشستی روی کف سرد و سفید حمام درست مثل بچه گی ها  چنباتمه زدی و شیر آب را تا آخر باز کردی و های های از ته این دل بی صاحبت زار زدی . برای روز گار خودت . برای آرزو های خودت . برای تنهایی های خودت. برای خلوت سرد و ساکت زندگیت که دارد دوباره آرام آرام می آید که بخزد توی  این کوله پشتی که فکر می کردی اینبار برای سفر می بندیش. دوست دارم برای تو بنویسم . دوست دارم از تو بنویسم دوست دارم برای تو که میان گریه سرت را زیر شیر آب گرفتی نکند که کسی صدای هق هقت را بشنود بنویسم. ولی نگاه کن . خوب نگاه کن . هیچ وقت اشکهایم اینقدر شور و بزرگ نبو ده اند.
نیلوفر

نظرات 6 + ارسال نظر
رنگین کمان تو جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:13 ق.ظ http://www.malakut.org/davlatmand/Hilat.swf

دردمان٬ درد مشترک است ...

شهر زاد جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:56 ق.ظ

delam az deltanget tange

آرش جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 03:54 ب.ظ http://arash136360.persianblog.com

فقط سکوت که احساس میکنم دیگه اجازه ندارم برای تو چیزی بگم. همین

روشنک چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 01:38 ق.ظ http://faratarazboodan.persianblog.com

gahi delam baraye khodam tang mishavad.....(mohamd ali bahmani)
khoondane webloget shode yejoor adat vasam,vaghti up nemikoni ehsas mikonam yechizi gom kardam

زائر غریب چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 03:21 ب.ظ http://strange-pilgrim.blogsky.com

از سر خستگی و فقط اینجا .......
ضربه ها پشت سرهم وارد می شد روی بازوی چپم ...
بهار - دخترم - نگاه می کرد ...
بعداینکه تاوان سی سال تحقیر جنسیت گمشده ای را خوب پس دادم ( کاری که حداقل هفته ای یکبار رویم انجام می شود )
بهار را بغل کردم .
بهار می گفت : دعوا نبود بابا شوخی بود نه؟
و من بودم که میخندیدم و می گفتم آره دخترم مامان داشت با من بازی می کرد .
می شنیدم که در آشپزخانه دارد سرش را محکم به دیوار می کوبد ....
و باز رفتم و از دیوار جدایش کردم که باز خوردم و بهار بود که پرسید :.....
همه می گویند بهار این روزها عصبی شده و راستی خودت چرا آستین کوتاه نمی پوشی.....
تو دوران نوجوانی ماشین پدرهایمان را دزدکی سوار میشدیم به رفیقهایمان که در کوچه می رسیدیم بوق کشدار تحویل می دادیم و آنها در جواب می گفتند : بوق از ماست ...
حالا من می گویم : نیلو خانم گریه از ماست یا اشک خشکیده ما بیشتر .................................

[ بدون نام ] چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 10:45 ب.ظ

salam khoshgel, ye sar be orkut bezan, barat message neveshtam, niloofar chetori,oza chetoreh? takecare

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد