جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

میان آیینه ها و چشمهای بیقرار من!


میان ازدحام جمعیت میان هیاهوی دستهای دراز شده برای گرفتن نیازی که نمی دانی چیست و تا حالا کجای دلت جایش داده بودی و میان بوی گلاب و میان صدای هق هق گریه ها و التماسها و چشمهای ملتهب از گریه . سرم را که بالا گرفتم همه اش آینه بود و میان آن همه آینه فقط چشمهای سیاه و به غربت نشسته تو بود که زل زده بود توی نی نی چشمهای سیاه پر آب من.

به ضریح نقره ایش از دور نگاه کردم.گفتم سلام.قبل از این که بیام پیشت همه می گفتن هر کسی بار اول که بیاد پیشت هر چی که دلش می خواد بهش میدی. حالا راسته؟ اگه راسته این چشمهایی که توی این آیینه ها جا خوش کرده به من برسون. من این چشمها رو می خوام.

مستقیم نگاهش کردم درست مثل بچه کوچیکهایی که پرو پرو زل می زنن به چشمهای آدم بزرگها و با چشمهای خیس بلند بلند گفتم :من فقط این چشمها رو می خوام.شنیدی ؟همین ها رو.نمی دونم توی اون هیاهو ما بین اون ضجه ها و گریه ها صدای منو شنیدی یا نه؟

ولی باور کن من داد زدم من ازت خواستم با تمام قلبم ازت خواستم .

آره من .همین من سر شاه چراغ داد زدم فکر کردم شاید اینجوری دیگه حتما بشنوه!بعد دستمو بردم بالا و گفتم ببین من این چشمها رو میگما!

وقتی که گل ضریحشو گرفتم توی دستم انگار که داغ داغ بود. انگار که خودش دست کشیده بود روش. سرمو که گذاشتم رو اون ضریح نقره ای گفتم یه کاری کن باورم بشه یه کاری کن باورم بشه که توی اون اتاقکی و داری حرفامو گوش میکنی. بعدش یهو اشکام ریخت پایین.انگار که چشمام منتظر بودن سرمو بچسبونم به ضریح تو تا صدای هق هقمو خوب باور کنی و بعد چشام شد دو تا رود خونه که نمی دونم به کجا می رسید به کجا؟؟؟؟ولی می دونم دو تا رودخونه بودند که اول بهار پر آب شده بودند.

( تو که باورت می شه به عشق چشمهای تو رودخونه هام پر آب شدندو من  چشمهای پر از غربت تو رو توی آب و آیینه دیدم)

 شیراز بهار ۱۳۸۴

 

نظرات 20 + ارسال نظر
مریم میرزا دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 10:01 ب.ظ

و من الان چشم هام ...رودخونه...برای تو...خواهر مهربونم...عزیز دلم...یادمه یه عبارت بین بچه مدرسه ای ها مد شده بود که می نوشتن آرزومند آرزوهایت و حالا عجیب برای تو این عبارت در من جان یافته و زنده شده...نیلوی عزیزم...

ربل سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 12:15 ق.ظ http://www.parvizy.com/weblog

من بر این بودم و البته چنین خواهد بود... ای جنسیت گمشده

یاس سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 03:19 ق.ظ http://sofrekhaaneh.blogfa.com

یک رودخونه شدم یک دریا ..یک داغی رونده روی گونه که چسبیده بود به سردی اون پنجره فلزی و ته دلش غوغایی بود ....ستارگان چشمهایت پر فروغ ....

رنگین کمان آسمان جنسیت گمشده سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 04:56 ق.ظ

...ما در هم جاری هستیم... و در آن هنگام من در چشمان تو بودم و اینچنین بود که چشمانم را در آینه ها دیدی و ...
آری دردمان٬ درد مشترک است و نیازمان٬ نیاز مشترک است و ...

نسیم سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 10:55 ق.ظ http://shistory.blogspot.com/

سلام
خوشحالم که بعد از مدت ها حضورت را می بینم
با همه دردها باید نوشت

مهستا سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 12:32 ب.ظ http://mahasta.com

امیدوارم به آرزوت برسی و اون هم همین حسو داشته باشه

کتایون سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 02:35 ب.ظ http://kathykafka.persianblog.com

قشنگم سخن که از دل برآید بر دل نشیند.فقط همین .کلمه که از دلت خارج بشه خودش شروع می کنه به کار کردن و هر چقدر بیشتر از ته دل باشه زودتر کار انجام میشه /اما یه شرط داره و شرطش اینه که هیچ وقت نگی چراو چرا نمی شه!صبر داشته باش آروم آروم.بوس!

سایه چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 05:19 ب.ظ http://abkenar.blogfa.com/

سلام گمشده / زیارت قبول ..........خوشحالم که بالاخره نوشتی /من مدت زیادی نیست که با این وب( البته یقین ندارم که این یه وبلاگ باشه بیشتر شبیه زندگی نامه است !!) آشنا شدم / همون روز اول چند تا از مطالب رو برداشتم و ریختم تو وبلاگم / البته براتون پیغام گذاشتم نمیدونم خوندید یا نه / میدونم که از این کارم ناراحت نمیشید / اصلا فکر نکنم ناراحت بشی شاید غمگین بشی ؟!!!!/
میخواستم محبتی بکنی اگر زحمتی نیست سری بوبلاگم بزنی و حرفی سخنی چیزی بگی لطفا /////ممنون میشم / فعلا خدانگهدار .........

زانر غریب چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 05:27 ب.ظ http://strange-pilgrim.blogsky.com

...... یه گلی گوشه چمن ، گوشه چمن تازه شکفته تازه شکفته
نه دستم بش میرسه بش میرسه نه خوش میفته نه خوش میفته .....
مستم مستم مستم تیغش بریده شستم ۰ .....
عجبا حکایت شاچراغو و دلای عاشق شیراز واسه این شاباجی غمزده ماهم افاقه کرد ....
اگر اجازه داشته باشم میخواهم بگویم :
نیلو خانم کاش وبلاگها بو را هم میگرفتند چون مطمئن بودم الان بوی بهار نارنج اتاق را پرمیکرد ....
سلام بر زندگی
...........سلام بر عشق
...........................همیشه زیبا باشی و با این حال شورانگیز

آنکه این نوشته برای او نوشته شده چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 11:01 ب.ظ

من برای این نوشته چی میتونم بنویسم به غیراز یک دوستت دارم٬ عزیز دل ...

سایه شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 11:20 ب.ظ http:// www.abkenar.blogfa.com

سلام ..... چرا نمینویسید ....؟

آهورامزدا یکشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 07:57 ب.ظ

منم امسال شیراز بودم. ولی باید بگم وبلاگت خیلی زیباست.خداییش اگه کسی عاشق باشه گریش میگیره.فقط یه سوال دارم که امید وارم یه جورایی بهم بفهمونی که نوشته ی منو خوندی.واقعا بهت تبریک میگم.بازم فعلا جایز نیست خودم رو معرفی کنم ولی میگم که..............

سایه دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 07:47 ب.ظ

چرا نمینویسید ........

افسانه سه‌شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 03:27 ب.ظ http://tsecretf.blogfa.com

سلام خوب هستی عزیز...
به منم سر بزن خوشحال میشم:)

شمیده سه‌شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 07:49 ب.ظ http://zendegiii.blogspot.com

درود نیلوفر عزیزم.کجایی بابا؟یک مدت که این بلاگ اسکای تعطیل بود.من خیلی دلم برات تنگوریده بود.شناختی که؟

شمیده چهارشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 09:35 ب.ظ http://zendegiii.blogspot.com

عزیز مهربان چاره یی نماند جز اینکه به تو لینک دهم.منت ات را هم خریدارم.تو بهترین رفیق بی ادعایی.امید در کنار خانواده همیشه خوش باشی.باز هم ممنون.

بری پنج‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 08:33 ب.ظ

بر قرار باشی دوست نازنین.

حسام شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 05:55 ب.ظ http://www.pantheon.persianblog.com



بس در طلبت کوشش بیفایده کردیم چون طفل دوان در پی گنجشک پریده...

رامین دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 10:06 ق.ظ http://smile.persianblog.com

ناامید اومدم... ناامید رفتم... مسئولیت گناه اول رو به عهده میگیرم... تو با گناه دوم چه خواهی کرد؟...

فهیم سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 09:21 ب.ظ http://shaboshishe.persianblog.com

مدتی نیامده بودیم اینجا. امروز گذارمان به اتفاق بود. خانه نو کرده‌اید. مبارک باشد. فقط این مرقومه آخرتان قلقلکمان می‌دهد که چیزکی قلمی کنیم. تا اندرونی چگونه باشد!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد