جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

وقت بی وقتی من


تو که دیگر باید خوب یادت باشد دلم هوای بی وقتی هایم را کرده همان وقتهایی که تا اراده می کردم کلمه ها می آمدند و صف می کشیدند کنار هم توی حاشیه روزنامه ها کنار جزوه درس آقای نقد فیلم توی کاغذ قوطی سیگار این را دیگر از خودم در نیاورده بودم مثل خیلی چیز های دیگر از توی کتاب یاد گرفته بودم یا محض خنده و یادگاری روی شلوار جین تو که وقت رفتن ته چمدانت چپاندی و با خودت بردی. دلم هوای بی وقتی هایم را کرده هوای نقاشی کردن نصفه شبها نقاشی دیواری توی اتاقم همان کلاغها که هیچ وقت تمام نشد یا هی کتاب بخوان و کتاب بخوان و از رو نرو یا نصفه شب با لباس بلند خو اب زیر دوش آب سرد رفتن و فحش مادر که الهی.............! که نمی دانم که الهی چی! خوب گر مم می شد!یا حرفهای مگویی که نصفه شبها فقط می شد با آقا سید ابولقاسم زد! لاکپشتم را می گویم ! همان که به بهانه هوا خوری از لب پنجره اتاق من خودش را هفت طبقه انداخت پایین و خود کشی کرد!!!!!!لابد دیگر تحمل غصه های مرا نداشت مادر مرده!

توی وان می ایستم خیره می شوم به سوراخ وان سرم زیر آب ولرم کیفی می کند و من حس می کنم لغتها / کلمه ها با کفی که از روی سرم می ریزد شسته می شود و می رود پایین. پایم را با این ناخن پهن قرمز رنگش به عمد می گذارم روی سوراخ نه به غیر از آب و کف هیچ چیزی نیست!

اصلا بیا برویم نوار باخ و مولانا گوش کنیم و نسکافه سرد بخوریم و سینه پهلو کنیم و شاید یک هفته ای سگ لرز بزنیم .تازه ساعت ۱:۱۰صبح است هنوز تا خورشید خیلی راه است!راستی سیگار یادت نرود !

(تصویر از سروناز هشترودی)

نظرات 18 + ارسال نظر
عمق پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 02:37 ق.ظ http://omgh.persianblog.com

چقدر این تصاویر آشناست... من با توام ... هی ... هرچقدر هم پوسته ات ضخیم باشد... من با تو هستم...

نوشته های یخ زده پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 04:58 ق.ظ http://neveshtehayeyakhzade.blogspot.com

من هم با توام ... تا آخرش هم هستم... تا آخر راه ... تا اعماق خورشید ...

او پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 06:43 ق.ظ http://asfalt.persianblog.com

حرفهای مگویی
با لاکپشتت
را و حالا با که میگویی؟
...

چقدر سخته غصه هارو توی دل نگه داشتن

بهاره پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 06:56 ق.ظ

وقت و بی وقت را کی تعیین میکند من یا تو ؟
بگذار دغدغه وقت را دیگران داشته باشند و ما فقط نسکافه سرد بخوریم و در بی وقتی مان خوش باشیم.

.: درد دلهای یک ایرانی :. {سعید پارسا} پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 10:23 ق.ظ http://www.AhoramazdA.com

درود بر شما .... ببخشید فرصت نمیکردم بیام اینطرفا ... من یه دفعه میام همه چی رو بر میدارم و یه دفعه هم میخونم !‌به هر حال از دست نمیدم .... خوب بروز هم که کردیم با اجازتون و بخصوص نظر شما مهمه !‌ در واقع برداشتتون .... پاینده و پیروز باشین .. شادزی و بدرود

علی پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 12:49 ب.ظ http://iranwama.blogsky.com

سلام نیلوفر عزیزم...
خیلی خوشحالم که دوباره نوشتی...
گفتم اول نظر بدم بعد بخونم...میدونم مثل همیشه عالی مینویسی.
قربونت علی

مینو پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 03:02 ب.ظ http://shaere.persianblog.com

منم دلم واسه خیلی چیزا تنگ شده...راستی خیلی ها آهنگ وبلاگتو گذاشتن توی وبلاگ خودشون، همون آهنگی که برای اولین بار که اومدم توی وبلاگت منو میخ کوب کرد، ولی من اونا رو قبول ندارم، این نوای زندگی رو با وبلاگ تو می شناسم و قبول دارم....سبز باشی

پیچ پیچک پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 08:39 ب.ظ http://pichpichakkkk.persianblog.com

یادم نمی ره :) بیا بریم .

نسیم پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 10:19 ب.ظ http://shistory.blogspot.com

حتی اگه لاک پشت ها از غصه های ما دق می کنند، اما نباید تعطیل بشیم. باید حرفامون را بزنیم

هستی جمعه 1 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 12:12 ق.ظ http://hastii.blogspot.com

حیف که نمیشه همیشه بی وقت بود!

او جمعه 1 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 10:43 ق.ظ http://asfalt.persianblog.com

سلام

قبلن نظر دادم
اومدم بگم که
وبلاگم به روز شد
از اینکه به من سر میزنی ممنونم
برای نوشته جدیدم آهنگ وبلاگتو گذاشتم
--موقت--

منتظرت هستم

ارزو شنبه 2 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 01:29 ب.ظ http://zendegi-e-sagi.persainblog.com

امشب همه چیز جان می دهد که بمیریم...با هم!

[ بدون نام ] یکشنبه 3 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 12:57 ق.ظ http://mandaniiiii.persianblog.com

دلم از غربت سنجاقک پر ...

غروب بنفش یکشنبه 3 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 07:22 ق.ظ

نیلوفر...نمیدونی چقدر چقدر چقدردلم هوای دیدنت رو داره. از نزدیک نزدیک نزدیک. دوست دارم دلم برای ایران تنگ باشه توی این هوای پاییزی٬ اما تو این دلتنگی جز نیلوفر و یک دو دختر دیگه کی برای دلتنگی مونده؟ و قصهء نیلوفر قصه گوی من یک قصهء جداست. نیلوفر عزیز دلتنگ من.

مهدی دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 12:01 ق.ظ http://azizv.persianblog.com

ای کاش میتوانستی چند دقیقه از وقت خودت را صرف خواندن داستان من و مریم میکردی. و نظرت را که خیلی برای ما مهم است میدادی .با سپاس فراوان

ندا دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 04:36 ب.ظ http://mardakharan.persianblog.com

سلام....چه کارای باحالی واقعا واسه درمان بعضی حالات خوبه هاااا...ما که استفاده برديم.....

چسب زخم سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 08:43 ق.ظ http://chasbezakhmi.blogspot.com

بانو...بانو...من را به حیاط دلتان راه می دهید...به پناه؟~

کیوان یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 07:14 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد