جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

جنسیت گمشده

نفرینت نمیکنم که بمانی نفرینت نمی کنم که بمیری نفرینت می کنم که زن باشی و بفهمی

۲۹ اسفند ۱۳۸۲(بوی عید/ حال عید)

عید یعنی پدر . یعنی یک روز عصر خیابان استانبول یعنی خریدن عیدی. عید یعنی پدر یعنی یک روز عصر خیابان بهار یعنی خریدن لباس عید. عید یعنی پدر یعنی چیدن سفره هفت سین . عید یعنی مادر یعنی عیدی لای قرآن یعنی لباس نو پوشیدن سر سفره هفت سین یعنی بی حرکت ماندن ماهی تنگ بلور وقت در شدن توپ عید! عید یعنی صدای خوش آقا جان به وقت بوسیدن من!عید یعنی بوی خوش پیراهن مادر جان وقتی که خودم را توی بغلش می انداختم! عید یعنی موهای رضا که مرتب شانه شده بود! عید یعنی فرهاد وقتی که مهربان شده بود! عید یعنی امین وقتی که تازه دندانش داشت در می آمد.عید یعنی خریدن یک دسته نرگس شیراز وقتی که عاشق شدم . عید یعنی پوشیدن لباس سفید عروسی توی یک روز ابری !عید یعنی صدای خنده های من توی یک باغ زمستانی !عید یعنی نفس کشیدن از پنجره باز رو به کوه و عشق را تکرار کردن ! عید یعنی تو که همین جا کنار من هستی و مهربانی که همین نزدیکیست!